لرهای بختیاری در سفرنامه داگلاس

لرها پس از سلسله اتابکان لر بزرگ و لر کوچک، هرچند یکپارچگی سابق را بازنیافتند امّا در تحولات جاری همیشه حرفی برای گفتن داشته‌اند به‌ویژه بختیاری‌ها که از دوره صفویه ببعد همواره یک پای سیاست کشور و بعضاً مدعی تاج و تخت نیز بودند. نقش بختیاری در عرصه سیاست کلان کشور، پس از تشکیل ایلخانی متحد در زمان حسینقلی خان زراسوند دورکی، جانی دوباره گرفت به‌گونه‌ای که نمود بارز آن را می‌توان در ایفای نقش برجسته آنان در جنبش مشروطیت و فتح تهران مشاهده کرد.

آنچه گفتار حاضر بدان می‌پردازد خاطرات ویلیام-او-داگلاس، سیاستمدار و قاضی مشهور دیوانعالی ایالات متحده آمریکا است که دو مرتبه طی سالهای 1949 (1328 شمسی) و 1950 (1329 شمسی) به خاورمیانه سفر کرده بود. گفته‌اند که وی بیشتر وقت خود را در ایران و میان ایلات و عشایر آن من جمله لرها سپری کرده است. او شرح‌حالی از مردم لر آورده که اطلاعاتی از اوضاع و احوال اجتماعی، سیاسی و اقتصادی لرتباران در دهه بیست شمسی ارائه داده و از آن بابت که بخش قابل‌توجهی از گفته‌های او به نقل از مرتضی قلی خان فرزند نجفقلی خان ایلخانی می‌باشد مطالعه‌ی آن خالی از لطف نمی‌باشد؛ مخصوصاً آنکه به وقایع مشروطیت از زبان وی نیز اشارتی داشته است.ویلیام داگلاس قاضی و سیاستمدار آمریکایی

ضمناً پیش از پرداختن به اصل مبحث چند نکته یادآوری می‌گردد:

  • الف) شناخت تاریخ، جغرافیا و طوایف شاخه‌های لرتبار اعم از لر بزرگ و لر کوچک، لازم و پسندیده بوده امّا در کنار کسب این آگاهی‌ها، بایستی به یاد آورد که لرها در گذشته تاریخی خویش دارای حکمرانی واحد و ریشه‌های مشترک بوده‌اند بنابراین در مرتبه بالاتر، همگرایی گروههای مختلف لر قرار دارد. ناگفته پیداست تعصب بر ساخت‌های ایلی و طایفه‌ای در صورتیکه به مواجهه منفی و ایجاد زاویه با دیگر همتباران منجر شود، گام برداشتن در مسیر درست نمی‌باشد.
  • ب) یک دسته از منابع که امروزه مورد استفاده پژوهشگران و مورخین قرار گرفته و می‌گیرد، سفرنامه‌های نویسندگان داخلی و خارجی هستند که بعضاً قدمت آنها به قرن‌ها پیش برمی‌گردد؛ این دسته اگرچه می‌توانند مطالب و آگاهی‌های خوبی به دست دهند امّا از آنجایی‌که کلام انسان می‌تواند دچار کمی، کاستی و نقصان باشد، همواره بایستی از بابت رعایت احتیاط، قدری احتمال خطا و اشتباه را در آنها مدنظر قرار داد.
  • ج) اساس پست حاضر بر نسخه ترجمه شده توسط فریدون سنجری استوار گشته که البته مدنظر خواهد بود تا با نسخه ترجمه شده توسط حمیدرضا دالوند (از همتباران لر) و همچنین در صورت امکان نسخه اصل و انگلیسی کتاب نیز مطابقت داده شود. این نکته از آن جهت خاطرنشان گردیده که مشاهده می‌شود سنجری اشتباهاتی را در امر ترجمه داشته است. مثلاً در بخش لرکوچک (فیلی) که متعاقباً بدان پرداخته خواهد شد، نورآباد دلفان را نورآباد ممسنی ترجمه نموده است.
  • د) بعنوان نکته پایانی به یاد می‌آورد تاریخ انتشار این گفتار مقارن است با بیست و دوم تیرماه سالروز فتح تهران توسط قوای مشروطه‌خواه بختیاری؛ این مورد از آن جهت خاطرنشان می‌شود که دوره مذکور در اواخر قاجاریه از مقاطع مهّم تاریخ معاصر کشور است؛ امری که هنوز هم مورد توجه پژوهشگران می‌باشد.

به هر روی، داگلاس نوشتجات خود درباره بختیاری را در چند بخش به صورت زیر دسته‌بندی کرده است:

  • بختیاری مشروطیت را نجات می‌دهد
  • داوری یک بز
  • نشستی با کلانترها در «اورگون»
  • مهمان‌نوازی ایرانی

بختیاری مشروطیت را نجات می‌دهد: مرتضی قلی خان صمصام، رئیس ایل بختیاری، مردی است کوتاه قد، چهارشانه با سری گرد، گردنی کوتاه، موهای خاکستری و ریشی پرپشت. هنگام صحبت کردن چشمهای سیاهش، به حالات مختلف چهره‌اش سر زندگی و نشاط خاصی می‌بخشید. او مردی است تحصیلکرده، با معلومات که مدتی در اروپا زندگی کرده است. علی‌رغم هیکل درشتش که بی‌شباهت به تگزاسی‌های خودمان نیست، مردی است آقامنش، جنتلمن، مهربان و صوفی‌مسلک، ضمن اینکه او مرد متدین و با خدایی است، رهبر و سیاستمداری عاقل و با تجربه نیز هست. او در اداره امور ایل خود توانسته است آنها را از ویرانی‌ها و قتل و غارت‌هایی که دامن گیر لرها شده حفظ نماید، پدر مرتضی قلی خان [نجفقلی خان صمصام‌السلطنه] و خود او و در حال حاضر یکی از پسرانش مناصب و مشاغلی را در کشور به عهده دارند. او در شغل نمایندگی به خوبی توانسته است حقوق عشایر را در مجلس مطرح نماید. دختر زیبایی [ملکه ثریا] که اخیراً شاه با او ازدواج کرد بختیاری است. مرتضی قلی خان کسی است که با بسیج سواران بختیاری در سال 1909 (1288 شمسی) بر علیه محمدعلی‌شاه قیام کرد، تهران را اشغال [فتح] نمود، قانون اساسی و مشروطیت را نجات داد.نجفقلی خان صمصام السلطنه بختیاری

لباس‌های مرتضی قلی خان اغلب طرح آمریکایی است. تنها چیزی که هست او به ندرت کراوات می‌زند ولی همیشه دگمه طلایی بزرگی در یقه پیراهنش دارد.

مرتضی قلی خان دو همسر دارد، زن اوّلش قشقایی است که از او پسری به نام جهانشاه دارد، جهانشاه فعلاً استاندار کرمانشاه است، مرتضی قلی خان از زن دومش سه پسر دارد به نامهای امیربهمن، احمدقلی و فریدون. از تعداد دخترهایش اطلاعی ندارم. پسران مرتضی قلی خان جوانان تحصیلکرده‌ای هستند. امیربهمن مثل عموزاده‌اش مجید دارای گواهینامه خلبانی است روی هواپیمای بیچ کرفت Beech Craft پرواز می‌کند.

مرتضی قلی خان علاوه بر دو همسر رسمی چهار همسر صیغه‌ای هم دارد (در قانون اسلام یک مرد نه تنها می‌تواند چهار زن عقدی داشته باشد بلکه اجازه دارد که هرچند زن صیغه‌ای که توانایی نگهداری آنها را داشته باشد، اختیار کند) البته در اسلام گرفتن زن صیغه‌ای نمی‌تواند از روی هوی و هوس و دیمی باشد بلکه حتماً یک نفر ملا باید بر قرارداد این ازدواج موقت صحه بگذارد و آنرا تأیید بکند ضمناً مدت و مبلغی [مهریه] را که باید به زن داده شود تعیین نماید. بچه‌هایی که از این ازدواج‌ها به دنیا می آیند فرزندان قانونی و شرعی پدر و مادر هستند. پس از پایان مدت قرارداد، مرد می‌تواند آنرا فسخ کند، در این صورت زن راه خود را در پیش گرفته و بچه‌ها را به مرد می‌سپارد و یا بر اساس قراردادی که قبلاً بسته شده خود حضانت [سرپرستی] تعدادی را قبول می‌نماید. تا آنجا که من متوجه شدم مثل این بود که مرتضی قلی خان از دست زن‌های صیغه‌ای خود خسته شده بود ولی نسبت به زنان عقدی خود علاقمند و پایبند بود.

داگلاس در ادامه می‌نویسد: شلمزار، ییلاق تابستانی مرتضی قلی خان، دهکده‌ای است در ارتفاع 6500 پایی [تقریباً 2000 متر] واقع در دره‌ای وسیع و حاصلخیز در 20 مایلی [32 کیلومتر] شمال غرب اصفهان که کوههای مرتفعی آن را احاطه کرده است.

جاده شلمزار پس از خروج از اصفهان وارد فلاتی وسیع و با تعدادی کوههای منفرد و جدا از هم می‌شود.

گاهی یک رشته از همین کوههای منفرد با خط‌الرأس طویلی کیلومترها ادامه پیدا می‌کند. این کوهها اغلب به اشکال مختلف به نظر می‌آیند مثلاً یکی شکل کله قندی دارد و دیگری شبیه حیوانی است. یکی مارپیچی شکل و دیگری دندانه‌دار و از این قبیل… شب‌ها در زیر پرتو ماه مجموعه این کوههای منفرد حالت اسرارآمیزی به خود می‌گیرند.

چهل سال قبل وقتی که مرتضی قلی خان ازدواج کرد، خانه‌ای قلعه مانند در شلمزار بنا کرد. ساختمانی بی‌قواره با سقفی بلند و پنجره‌هایی بزرگ و نمای سنگی. اخیراً او خانه بزرگ دیگری در شرق خانه اوّلی خود ساخته است.

مرتضی قلی خان در سن 75 سالگی با اسب عربی چالاک و قبراق خود در کوههای پرفراز و نشیب اطراف خانه خود اسب سواری می‌کرد. او در شیب‌های پایین‌تر این منطقه تعدادی درخت سیب، گلابی، گردو، به و بادام به طور آزمایشی کاشته بود.

آب مورد نیاز آبیاری این باغ میوه از چشمه‌هایی که از لابه‌لای تخته‌سنگ‌های قلل ارتفاعات می‌جوشند تأمین می‌گردد ولی آبیاری مزارع کف دره بوسیله قنات‌های زیرزمینی انجام می‌شود. این قبیل قنات‌ها در خاورمیانه زیاد دیده می‌شود. حفر این قنات‌ها از زمانهای خیلی قدیم مرسوم بوده و تاریخ آن شاید به عهد رومی‌ها برسد.

اگر از بالا به این قنات‌ها نگاه کنید مثل خط زنجیری از خاکریزهای دایره شکل و تپه مانند به نظر می‌رسد که کیلومترها طول دارد، بعضی وقتها دو خط زنجیر از این قنات‌ها در مجاورت یکدیگر کشیده شده که پس از طی مسافتی به هم وصل می‌شود و شکل Y پیدا می‌کند. از قنات معمولاً در جاهایی استفاده می‌شود که چشمه یا رودخانه‌ای وجود ندارد.

برای حفر قنات ابتدا چاهی به عمق 20 تا 30 پا [6 تا 9 متر] و یا بیشتر حفر می‌شود تا به آب برسد و پس از آن چاه دیگری به فاصله 100 متر در شیب پایین تر حفر می‌کنند تا آن هم به آب برسد و بعد این دو چاه را به وسیله تونلی بهم وصل می‌کنند و این عمل در شیب ارتفاعات ادامه پیدا می‌کند تا اینکه بالاخره آب این چاهها در یک کانال مشترک جریان پیدا می‌کند. به این ترتیب آب کمی که ابتدا از درون چاههای اولیه خارج می‌شد در پایین ارتفاعات بصورت یک نهر زیرزمینی پرآبی درآمده و به طرف دره‌های پایین سرازیر می‌گردد. این روشی است که در بسیاری از دهات ایران به منظور آبیاری مزارع مورد استفاده قرار می‌گیرد.

شلمزار در واقع فقط یک منطقه کشاورزی نیست بلکه دارای صنایع دستی هم هست. هزار و چهارصدنفری که در این آبادی زندگی می‌کنند دارای بازار نسبتاً بزرگ و آبرومندی هم هستند. یکی از صنایع دستی بختیاری‌ها در این آبادی قالی‌های زیبای ایرانی است.

من دو بار از شلمزار دیدن کردم. یک بار در سال 1949 و بار دوم در سال 1950 و هر دو بار مرتضی قلی خان میزبان من بود. من در اوّلین مسافرت خود به ایران به این موضوع پی‌نبرده بودم که دوستی بین دو نفر با پاره کردن نان و گفتن سرگذشتی از گذشته خود مهر می‌شود. مرتضی قلی خان ابتدا با گفتن داستانهایی از سرگذشت خود دوستی ما را مهر کرد او داستانهایی از ماجراهای عملیات سواران بختیاری در زمانهای گذشته که به رهبری خودش انجام شده بود تعریف کرد مثلاً یک بار او ماجرایی را از عقرب‌زدگی یکی از افرادش در یکی از جنگل‌ها تعریف کرد که باعث شگفتی من شد. او گفت روزی افرادش برای دفن جسد مردی که کشته شده بود توقف کردند. چون هیچ نوع وسیله‌ای برای حفر زمین نداشتند مجبور شدند قبر او را با دست‌های خود حفر کنند. در این منطقه انواع و اقسام عقرب‌ها وجود دارد که بعضی از آنها دارای سمی کشنده و خطرناک هستند. یکی از این عقرب‌های سمی، خیلی کوچک است. هنگامیکه افراد مشغول کندن قبر بودند یکی از همین عقرب‌های کوچک دست یکی از افراد را نیش زد. بیش از 20 دقیقه طول نکشید که دست آن بیچاره ورم کرد و به تدریج به اندازه یک هنداونه شد و بعداز دو ساعت هم مرد. ما جسد او را با جسد اوّلی یک جا دفن کردیم.

من هم برای اینکه قصه‌ای گفته باشم داستانی از پشه‌های «کاسکید» Cascade واشنگتن سرهم کردم البته مرتضی قلی خان از آمریکا خیلی چیزها شنیده بود. از آسمانخراشها، از هواپیماهای سریع‌السیر و از بزرگراه‌ها و غیره و غیره ولی از پشه‌های کوههای کاسکید چیزی نشنیده بود.

امّا داستانی که من گفتم یکی از داستانهای «جک نلسن» به نام «قصه پشه‌های کوههای کاسکید واشنگتن» اقتباس کرده بودم و چنین گفتم: «شبی جک برای رهایی از پشه‌هایی که در پشه‌بند او نفوذ کرده بودند شمعی را روشن کرد تا پشه‌ها را دانه‌دانه بسوزاند. این کار به خوبی و خوشی انجام می‌شد تا اینکه پدربزرگ پشه‌ها که سخت عصبانی شده بود پف کرد و شمع خاموش شد…»

با شنیدن این داستان مرتضی قلی خان گفت: «من فکر می‌کردم که فقط در شلمزار پشه‌های پروار پیدا می‌شود آنهم پشه‌هایی که با یک پف می‌توانند شمع‌ها را خاموش کنند» ولی مرتضی قلی خان پس از مدتی متوجه شد که این داستان یک شوخی است لذا شروع کرد به خندیدن و حضار هم به پیروی از مرتضی قلی خان شروع کردند به خندیدن امّا خنده «خان» خیلی شدیدتر بود.

ما شب اوّل را تا نیمه‌های شب با هم بودیم و در پایان مجلس من نوشابه خود را بلند کردم و به سلامتی بختیاری‌ها و مسلح شدن مجددشان نوشیدم. پیرمرد با این تعارف تشریفاتی من از جا بلند شد و شانه‌های خود را عقب کشید. چشم‌های او از فرط هیجان درخشش خاصی پیدا کرد. او یک بار دیگر به نظرش رسید که سواران بختیاری را در یک حمله رهبری می‌کند. او در یک لحظه تمام افتخارات نظامی خود را مثل پرده سینما پیش چشم مجسم کرد.

یک روز صبح که در شلمزار کنار سفره صبحانه نشسته بودیم مرتضی قلی خان را تشویق کردم که داستان انقلاب مشروطیت ایران و نقش خود را در این ماجرا برای من تعریف کند. او ما را به اتاق پذیرایی طبقه فوقانی دعوت کرد. سالن بزرگی که سرتاسر کف آن را با یک تخته قالی بزرگ و نفیس ایرانی فرش کرده بودند. خلاصه در این اتاق بود که ما پای صحبت مرتضی قلی خان نشستیم و دو ساعتی به صحبت‌های او گوش کردیم. او داستان جالب و مفصلی را تعریف کرد. داستانی که فصلی از تاریخ پرماجرای ایران را تشکیل می‌داد. وقتی داستان به قسمت‌های حساس آن می‌رسید بخصوص هنگامیکه از دسیسه‌بازی‌ها، توطئه‌ها و آنتریک‌ها و زد و خوردهای خیابانی سخن به میان می‌آمد و یا از حمله ارتش ملی به تهران، سقوط پایتخت و فرار محمدعلی‌شاه و پناهنده شدنش به سفارت شوروی [روسیه تزاری] صحبت می‌شد نفس‌ها همه در سینه‌ها حبس می‌گردید و سکوت مطلق بر جلسه حکمفرما می‌گردید خلاصه قسمتی از داستان به طور خیلی مختصر از این قرار بود:

در اوایل قرن بیستم بود که مظفرالدین‌شاه در ایران به سلطنت رسید. دولت او دولتی فاسد و خودکامه بود و ثروت ایران را بیشتر صرف عیاشی‌ها و ولخرجی‌ها و مخارج نامعقول و زیاده از حد شاهان و درباریان و اطرافیان او می‌کرد بطوریکه این مسئله نارضایتی شدیدی در مردم ایجاد کرد. این نارضایتی‌ها وقتی به سرحد کمال رسید و موجب اعتراض شدید مردم گردید که شاه، داماد خود را که به فساد و قلدرمآبی و زورگویی و اجحاف شهرت داشت، به وزارت داخله منصوب کرد.

انگلیسی‌ها که سال‌های سال بود در امور سیاسی ایران فعالیت داشتند و علناً مداخله می‌کردند شاه را ترغیب کردند که در ایران فرمانی را شبیه فرمان «ماگناکارتا» Magna Carta [فرمانی که در جون 1215 میلادی مطابق با 594 شمسی مردم انگلستان پادشاه خود را مجبور کردند آن را امضاء کند] صادر نماید.

پس از طی مراحلی فرمان مشروطیت و قانون اساسی تهیه و به امضاء شاه رسید و محمدعلی میرزا ولیعهد هم بر آن صحه گذاشت. شاه نیز در اکتبر 1906 [مهرماه 1285] مجلس ملی را افتتاح کرد ولی عمر او به پایان رسید و چند روز بعد درگذشت و محمدعلی میرزا تحت عنوان محمدعلی‌شاه به سلطنت رسید.

امّا محمدعلی‌شاه که یک حاکم مستبد و مطلق‌العنان شرقی بود علی‌رغم قسمی که در رابطه با وفاداری به مشروطیت یاد کرده بود، دست به یک سلسله دسیسه‌بازی‌ها و توطئه‌گری‌ها زد تا از شرّ چنین فرمانی خلاصی پیدا کند.

در دسامبر 1908 [آذرماه 1287 شمسی] محمدعلی‌شاه پس از بازداشت رئیس‌الوزراء نیروهای قزاق خود را به طرف مجلس گسیل داشت و آنرا به توپ بست و در تهران حکومت نظامی اعلام کرد. با این اقدام جسورانه و قلدرمآبانه پارلمانی که سخنگوی مردم مظلوم ایران بود به روی نمایندگان آنها بسته شد.

خبر این ماجرای مصیبت‌بار به وسیله نجفقلی خان صمصام‌السلطنه به گوش پسرش مرتضی قلی خان که در آن ایام در فرانسه بسر می‌برد رسید. ضمناً خود نجفقلی خان هم بیکار ننشست و جنگجویانی برای انجام یک جنگ مقدس بسیج کرد. این سواران جنگجو از همه نقاط ایران چه شمال و چه جنوب به طرف پایتخت سرازیر شدند. اینها جنگجویان مصممی بودند که می‌خواستند آزادی از دست رفته خود را مجدداً به دست بیاورند. در این حیص و بیص مرتضی قلی خان هم از فرانسه وارد ایران شد و سرکردگی قشون ملی را به عهده گرفت.

در اینجا لازم است به مسئله غامضی که در این لشکرکشی ایجاد شده بود نیز اشاره‌ای بشود. مسئله این بود که بختیاری‌ها از دیرباز در قشون شاه واحدهایی از سوارنظام ایل خود داشتند و این کار دارای سابقه تاریخی بود حتّی به دوران کوروش و داریوش هم می‌رسید. در تمام تاریخ دوران گذشته شاه همیشه این حق را برای خود محفوظ نگاهداشته بود که از هر ده خانواده عشایری یک نفر سوار و دو نفر پیاده در ارتش خود داشته باشد. به بیانی دیگر عشایر ایران مجبور بودند چنین سربازانی را در اختیار شاه قرار دهند تا در قشون او مورد استفاده قرار گیرند. بر اساس همین سنت دیرینه در حدود چند صد نفر از سربازان سوارنظام بختیاری در قشون شاه خدمت می‌کردند که اغلب آنها به صورت گروگان به منظور آرام نگاهداشتن بختیاری‌ها استفاده می‌شد. محمدعلی شاه هم برای منصرف کردن مرتضی قلی خان از حمله به تهران از وجود سربازان بختیاری به عنوان گروگان استفاده کرد ولی مرتضی قلی خان این مسئله را در تغییری که در تاکتیک جنگی خود داد حل نمود. مرتضی قلی خان این داستان را به شرح زیر تعریف کرد:

«برای حل این معضل مجبور شدم تاکتیک خود را تغییر بدهم چون نمی‌بایست طوری عمل می‌کردم که سواران ایل بختیاری من روبروی سواران بختیاری محمدعلی‌شاه قرار می‌گرفتند و با آنها دست به پنجه می‌شدند و برادرکشی راه می‌انداختند.

سواران بختیاری شاه در جناح چپ مستقر بودند و من با یک تغییر سمت سریع به جناح راست قشون دولتی که از سپاهیان قزاق تشکیل می‌شدند حمله کردم، در مقابل این حمله بختیاری‌های جناح چپ هیچ واکنشی از خود نشان ندادند و بالنتیجه سپاهیان قزاق شاه در شاه‌آباد [بهارستان] شکست خورده عقب‌نشینی کردند و من پیروزمندانه در جلو دروازه‌های تهران قرار گرفتم.»

«در این حیص و بیص یک ستون هم که از رشت حرکت کرده بود رسید و به قشون من محلق شد. در اینجا بود که یک سرعت عمل فوق‌العاده لازم بود چون روس‌ها سه هزار نفر سرباز برای کمک به شاه در بندرانزلی پیاده کرده بودند و کوچک‌ترین تعللی می‌توانست به قیمت برگشتن اوضاع به نفع شاه تمام شود، لذا فوراً حمله را شروع کردم و از دروازه بهجت‌آباد وارد تهران شدم و مجلس را اشغال نمودم (دوازدهم جولای 1909 مطابق با 21 تیر 1288). سه روز تمام در شهر تهران جنگ‌های خیابانی بین سربازان دولتی و ملی ادامه داشت تا اینکه بالاخره سربازان دولتی شکست خوردند و محمدعلی‌شاه ناچار به سفارت روس پناهنده شد.»

بنابه گفته مرتضی قلی خان پایان کار محمدعلی‌شاه به آنجا خاتمه پیدا کرد که ملیّون پس از تسلط کامل بر پایتخت محمدعلی‌شاه را از سلطنت خلع و به جای او پسرش احمدشاه را به تخت نشاندند. احمدشاه هم دو نفر از بختیاری‌ها را وارد کابینه خود کرد تا اینکه در سال 1911 نجفقلی خان پدر مرتضی قلی خان رئیس الوزراء شد.

خلاصه این مختصری بود از ماجرای قیام مردم ایران در انقلاب مشروطیت که مرتضی قلی خان در شلمزار برای من تعریف کرد. خوب بیاد دارم وقتی مرتضی قلی خان سخن خود را به پایان رسانید از جا بلند شد و با مشت‌های گره کرده گفت: «این یک روز افتخارآمیز در تاریخ ایران بود. روزی که ما توانستیم آزادی و استقلال ملت خود را نجات بدهیم. حالا مردم ما مجلس شورای ملی دارند جایی که نمایندگان مردم می‌توانند از اعمال حکمرانان خود انتقاد کنند و شکایات خود را به سمع نمایندگان ملت برسانند. جاییکه نمایندگان مردم ما می‌توانند قوانینی را متناسب با شرایط اجتماعی، سیاسی و اقتصادی مملکت وضع نمایند و یا توسعه داده بهبود بخشند.»

اظهارات آنروز مرتضی قلی خان را چند هفته بعد هنگامی که من در سالن تماشاچیان مجلس شورای ملی نشسته بودم به خاطر آوردم. یکی از نمایندگان در آنروز تقاضای سخنرانی قبل از دستور کرد. نماینده مزبور از طرف دهکده کوچکی که صدها گوسفند اهالی آن بوسیله عشایر دزدیده شده بود صحبت می‌کرد. نماینده دیگری از طرف عشایر و ایلات سخنرانی میکرد و می‌گفت: «ارتش ما که باید حافظ جان و مال و ناموس ملت ما باشد خود عشایر ما را در این مملکت غارت می‌کند و به آنها صدمه می‌زند. از آنها باج و رشوه می‌گیرد و بدینوسیله جیب خود را با چپاول و غارت ایلات پر می‌کند.»

سخنران بعدی دکتر محمد مصدق بود. یک ایرانی پرشور میهن پرست و ضد کمونیست که خود تقریباً بعداز یکسال از آن تاریخ به نخست‌وزیری رسید و لایحه ملی شدن صنعت نفت را به تصویب رسانید.

دکتر مصدق از جای خود برخاست و پشت تریبون قرار گرفت و در رابطه با قرارداد ظالمانه امتیاز نفت شرکت انگلیس و ایران سخنرانی کرد.

به هر تقدیر اصولی را که مرتضی قلی خان در سال 1909 از نابودی و انقراض حتمی نجات داد یک نسل قبل در ایران وجود خارجی نداشت یا اگر چیزی وجود داشت به صورت «فورُم» رومی‌ها بود که مردم به طور غیر رسمی در محلی مثل بازار یا میدان جمع می‌شدند و در رابطه با مسائل عمومی یا قضایی به بحث می‌پرداختند و در بعضی موارد هم مسائل را حل و فصل می‌نمودند.

داوری یک بز: اورگون، یکی از دهات بختیاری است که در حدود سه هزار نفر جمعیت دارد. این دهکده در دره‌ای وسیع و حاصلخیز واقع در 25 میلی جنوب غربی شلمزار قرار دارد. دره‌ای به وسیله ارتفاعات صعب‌العبور و خشک احاطه شده است. زمین‌های کف دره به دلیل وجود تعدادی چشمه آب حاصلخیز و خرم است. در این منطقه گندم، جو، شبدر، خربزه، هندوانه، لوبیا، انگور، کدو و خشخاش کاشته می‌شود. در این دره می‌توان صدها هکتار از مزارع گل ختمی که بلندی آنها به سر زانو می‌رسید و گل‌هایی به اندازه یک فنجان قهوه خوری دارد مشاهده کرد ضمناً در این منطقه کبوترهای نخودی رنگی را می‌توان دید که در شیب ارتفاعات می‌نشینند و اگر کسی آهسته به طرف آنها قدم بردارد می‌تواند صدای آنها را که با هم نجوی می‌کنند بشنود. در محل‌هایی که آب وجود دارد تعدادی درختهای گردو، سنجد، تبریزی، بید، جگن و نارون را می‌توان دید. جویبار آب روانی به سردی تگرگ از کوهها سرازیر شده و از میان درختان گردوی کهنسال عبور کرده و به شعبات متعددی تقسیم می‌شود. زیر یکی از همین درخت‌های گردو تخته سنگی است که از زمانهای قدیم ایلخانان بختیاری روی آن می‌نشستند و بین روستاییان داوری می‌کردند.

در حدود بیست سال بود که مرتضی قلی خان به اورگون نیامده بود ولی 1950 او به احترام من به اورگون آمد. ما کمپ خود را زیر درخت گردوی عظیمی مستقر کرده بودیم.

یک روز صبح یکی از بختیاری‌ها از شیب تپه‌ای که ما روی آن چادر زده بودیم به سرعت بالا آمد و نفس زنان گفت که ایلخان به این سمت می‌آید. من برای ملاقات او از شیب تپه پایین رفتم. کمی که از کمپ خود دور شدم او را روی همان تخته سنگ تاریخی نشسته دیدم در حالیکه عده‌ای از بزرگان ده چهارزانو جلو او نشسته بودند. من و مرتضی قلی خان روی یک تخته قالی بافت بختیاری زیر درخت گردو به گفتگو نشسته و از هر دری سخن می‌گفتیم. یکی از موضوعات مورد بحث ما سنت‌ها، عادات، رسوم و قوانین بختیاری بود. من از این بحث‌ها به این نتیجه رسیدم که ایلات به ترتیب سلسله مراتب و در رده‌های مختلف دارای سرکردگان و رؤسای مختلفی هستند و بعداز خوانین، کلانتران و زیردست کلانترها، کدخداها و بالاخره در رده آخر ریش‌سفیدها هستند که همانطور که از اسمش پیداست ریش‌سفید یا بزرگ چند خانوار از ایلات به شمار می‌آیند.

لرها و کردها معمولاً وظیفه داوری در امور قضایی را بین خوانین و ملّاها تقسیم می‌کنند امّا بختیاری‌ها هرچند مسلمانی متعهد هستند ولی در میان آنها ملّایی به آن صورت پیدا نمی‌شود و شخص «خان» مسائلی که باید به ملّاها ارجاع شود را حل و فصل می‌کند ضمناً همناطور که بین سایر قبایل مرسوم است در مورد اختلافات و منازعات مدنی و جنایی هم حکم صادر می‌نماید. بین کردها و لرها بطور اعم در رابطه با پاداش‌ها و مجازات‌ها اختلاف جزئی وجود دارد ولی در مجموع مفهوم کلی قضاوت یکی است. امّا اختلافی که در این زمینه وجود دارد این است که قضاوت لرها و کردها در مورد قتل به این ترتیب است که فامیل قاتل باید وجهی معادل دو هزار الی دو هزار و پانصد دلار بسته به سن و شرایط مقتول بعنوان دیه بپردازد ولی بختیاری‌ها به پرداخت دیه اکتفا نکرده و خانواده قاتل را مجبور می‌کنند که علاوه بر پرداخت دیه، دختری را هم از خانواده خود به عقد ازدواج یکی از جوانان خانواده مقتول درآورند. این رسم سابقه بسیار طولانی دارد و به زمانهای خیلی قدیم مربوط می‌شود.

مرتضی قلی خان برای تجزیه و تحلیل این سنت قدیمی این طور اظهار نظر کرد: «اختلاط و امتزاج خودش عاملی است که در از بین بردن کینه‌ها و دشمنی‌ها دارای اثر معجزه‌آسایی است. ازدواج بین دو خانواده میل و هوس انتقام‌جویی را بین آنها از بین می‌برد و به جای آن صلح و صفا و اتحاد و دوستی ایجاد می‌کند.»

بعداز گفتگو بحث ما جنبه فلسفی به خود گرفت و مسائلی از قبیل خدا، بقای روح و زندگی بعداز مرگ مطرح گردید، مرتضی قلی خان بر این باور بود که در آخرت بهشتی است و جهنّمی. او معتقد بود که این فقط جسم است که می‌میرد ولی روح همیشه زنده است، او از دنیای پرآشوب امروز و سالهای آتیه و تهدید روسیه و کمونیسم سخن به میان آورد. او در ضمن فکر می‌کرد که عمرش به آخر رسیده و پاهای او مثل سابق طاقت تحمل بدنش را ندارند و نمی‌توانند به خوبی و راحتی گذشته راه برود. من هم به نوبه خود رشته کلام را به فرانکلین روزولت کشاندم و به او گفتم که روزولت حتی یک قدم هم نمی‌توانست راه برود معهذا چهار بار به ریاست جمهوری آمریکا انتخاب شد.

او در جواب گفت: «بله، ولی روزولت جوان بود و من پیرمردی بیش نیستم.» و سپس افزود که او حس می‌کند که هنگام مرگش نزدیک است و همین دیروز دستور داده که قبرش را در مجاورت قبر پدرش حفر کنند و سنگ قبرش را هم آماده کنند و تاریخ تولدش را بنویسند و تاریخ مرگش را خالی نگاهدارند تا روس‌ها آنرا بنویسند. پرسیدم: «چرا روسها؟» او در جواب گفت: «بالاخره روزی فرا خواهد رسید که کمونیست‌های روسیه مثل سیل خروشان به این مملکت سرازیر شوند و هرچه سر راهشان باشد با خود ببرند. آنها به من و امثال من رحم نخواهند کرد. آنها مرا تیرباران خواهند نمود چون من در حقیقت سمبل تمام کسانی هستم که روس‌ها از آنها متنفرند.» سپس مشت‌ها را گره کرده و با قاطعیت زائدالوصفی گفت: «ولی من همینجا در کنار مردم خود تا آخرین نفس ایستادگی خواهم کرد و با افتخار خواهم مرد.»

بعداز ادای این کلمات سکوت ممتدی بین ما حکمفرما شد چنین به نظر رسید که پیرمرد در افکار خود فرو رفته است، بعداز لحظاتی چند سرش را بلند کرد و نگاهی معنی‌دار به من انداخت و پرسید: «آیا تو به خدا عقیده داری؟» گفتم: «بله، البته» مجدداً پرسید: «آیا داستانی را که همین حالا میخواهم برای تو تعریف کنم باور میکنی؟» و بعداز کمی مکث افزود: «من این داستان را تعریف نخواهم کرد مگر اینکه به من قول بدهی که آن را باور خواهی کرد» من در جواب گفتم: «وقتی داستان از زبان شما شنیده می‌شود مطمئناً باور خواهم کرد» او نفسی به راحتی کشید و گفت حالا مطمئن شدم داستانم را باور می‌کنی آنرا برای شما تعریف خواهم کرد.» و داستان خود را به این شرح آغاز کرد:

«فصل پاییز بود ایلات برنامه مهاجرت خود را به طرف جنوب آغاز کرده بودند. تاریخ دقیق آنرا به خاطر ندارم ولی فکر می‌کنم 25 سال پیش بود. دستجات متعددی از عشایر جلوتر حرکت کرده بودند و من هنوز خودم در شلمزار بودم که خبر رسید بین دو قبیله بر سر تعدادی گوسفند نزاع سختی درگرفته است. ابتدا دردسر از فحش و ناسزاگویی آغاز و بالاخره به ی تمام عیار و دست به یقه تبدیل شد و در رأس ماجرا یک نفر هم به قتل رسیده بود ولی معلوم نبود که مقتول به دست چه کسی کشته شده است چون هنگام نزاع عده زیادی درگیر جدال بودند. خوانینی که این مسئله پیچیده را مورد رسیدگی قرار میداده‌اند به زحمت افتاده کاملاً گیج شده بودند و نمی‌توانستند در رابطه تصمیمی بگیرند که چه کسی یا کسانی گناهکارند و چه کسانی بی‌گناه.

با رسیدن این خبر دستور دادم که متهمین و بیست نفر از هر طایفه را که در نزاع درگیر بوده‌اند را نگاهدارند تا من بعداز یک هفته که به محل می‌رسم مسئله را حل و فصل نمایم.

پس از فرستادن این پیغام خودم به تنهایی با اسب حرکت کردم و پس از شش روز طی طریق توانستم به محل وقوع منازعه برسم، خوانین و چهل نفری که گرفته بودند در انتظار من به سر می‌بردند. بیست نفر آنها سمت راست جاده و بیست نفر دیگر سمت چپ جاده ایستاده بودند. من با خوانین مربوطه به مذاکره پرداختم. در اثناء صحبت ما سر و کله یک دسته بز پیدا شد. پیشاپیش گله بز تیز قوی هیکلی گله را رهبری می‌کرد، بز قوی هیکل، گله را به میان دو صف بیست نفری که سمت راست و چپ ایستاده بودند هدایت کرد. در این بین اتفاق عجیبی به وقوع پیوست. رهبر بزها جلو یکی از متهمین که رسید چند ثانیه‌ای مکث کرد و بالطبع گله بزها هم متوقف شد. بز مورد بحث لحظاتی چند سر تا پای یکی از متهمین را برانداز نمود سپس سرش را به پایین خم کرد و چند قدمی عقب رفت و ناگهان به آن مرد حمله برد. این کار چنان با سرعت و قوّت و غیرمنتظره توأم با غافلگیری اتفاق افتاد که متهم نتوانست از خود دفاعی بکند لذا شاخ‌های تیز بز نر به شکم مرد اصابت کرد و او را چند متر آنطرف‌تر روی زمین پرتاب نمود. و به محض افتادن روی زمین چشم‌های مرد از حال طبیعی خارج و پس از چند دقیقه فوت نمود.»

صدای مرتضی قلی خان، هنگامی که با ژست دست و صورت و چشم نمایشنامه بز نر قوی‌هیکل را ایفا می‌کرد خیلی اوج گرفته بود ولی همینکه داستان به پایان رسید صدایش به تدریج پایین آمد و بالاخره پایان کار را این طور به آخر رساند: «وقتی مردان دو قبیله متخاصم این ماجرای عجیب را مشاهده کردند بلافاصله یکدیگر را در آغوش کشیده و گونه و سر و روی یکدیگر را غرق بوسه کردند.»

من پرسیدم: «چرا آنها این کار را کردند؟» مرتضی قلی خان با تعجب از اینکه من چرا این سئوال را کردم جواب داد: «می‌پرسی چرا این کار را کردند؟» بعد خود به این پرسش پاسخ داد: «چون برای همه ما صددرصد مسلم شده بود که نیروی لایزال الهی در قالب یک بز ظاهر شده و عدالت را اجرا کرده است.»

نشستی با کلانترها در «اورگون»: بختیاری‌ها در منطقه‌ای واقع در جنوب استان لرستان و در شمال منطقه ایل قشقایی سکونت دارند. مساحت زمین‌های این ایل به 2650 میل مربع می‌رسد که از لرستان در شمال شروع شده و در جنوب به خوزستان منتهی می‌گردد و از شرق به غرب هم از اصفهان تا اندیمشک ادامه دارد. جمعیت ایل بختیاری امروزه [دهه بیست شمسی] به حدود ششصد هزار نفر می‌رسد که نیمی از آنها کوچ‌نشینند و نیمی دیگر در دهات و شهرها سکونت اختیار کرده‌اند و از کوچ‌نشینی دست برداشته‌اند.

«مریان-سی-کوپر» Merian C.Cooper کتابی تحت عنوان گراس Grass یعنی علف دارد که در آن شرح مهاجرت‌های این قوم را به رشته تحریر درآورده است ضمناً فیلمی هم تحت همین عنوان ساخته شده است.

بختیاری‌ها هم مثل اغلب ایلات ایران دو منزلگاه دارند. یکی گرمسیر و دیگری سردسیر که معمولاً در ارتفاعاتی بالای 6000 پا [1800 متر] قرار دارد، آنها در هرکدام از این منزلگاهها صاحب زمین و مزرعه هستند و در هر دو منطقه هم کشاورزی می‌کنند. قسمتی از استان خوزستان منطقه گرمسیر ایل بختیاری را تشکیل می‌دهد که تابستان‌های بسیار گرم و غیرقابل تحملی را دارد. ولی در عوض خاک آن پر برکت و حاصلخیز است. در سال‌هایی که بارندگی زیاد است، غلات به ویژه جو و گندم به قدری خوب رشد می‌کنند که گاه بلندی ساقه‌های آن به زیر شکم اسب می‌رسد. در این منطقه معمولاً غلات را در پاییز می‌کارند و در اواخر اسفند یا اوایل فروردین درو می‌کنند. در این مدت علوفه فراوانی برای تغذیه گله‌های گوسفند و گاو و بز در منطقه گرمسیر وجود دارد، گوسفندان این ناحیه از نوع گوسفندان آسیایی هستند که دمی پهن و سنگین دارند و وزن آنها در بعضی از گوسفندان به بیست پوند و حتّی بیشتر هم می‌رسد. برنامه مهاجرت عشایر بختیاری به طرف شمال یعنی مناطق کوهستانی برنامه‌ای است سخت و طاقت‌فرسا که در فروردین ماه آغاز می‌شود. در این فصل معمولاً گردنه‌ها و معابر مرتفع پوشیده از برف است علاوه بر آن در سر راه مهاجرین تعداد زیادی نهر و رودخانه سیلابی و یخ زده وجود دارد که باید از آنها عبور کنند. مهاجرین برای عبور زن و بچه‌ها و وسایل سنگین از روی رودخانه از کلک استفاده میکنند. کلک تعدادی مشک خالی باده شده‌ای است که روی آن را با چوب یا تخته می‌پوشانند و مشک‌ها را به هم مهار می‌کنند و زن و بچه‌ها و اثاثیه را سوار آن می‌کنند و یکنفر هم با زدن پارو آن را به جلو می‌راند. کوچ عشایر در فصل بهار یک کار بسیار طاقت‌فرسا و یک آزمایش سخت بدنی برای همه شرکت کنندگان می‌باشد به ویژه مردان که کار آنها از همه سخت تر و طاقت‌فرساتر است چراکه آنها مجبورند دامها را از آب عبور دهند. آنها ضمن اینکه سوار بر این مشک‌ها می‌شوند دامها و گوسفندان و سایر حیوانات را از رودخانه‌ای سرد و گاه یخ زده عبور می‌دهند. مردان و زنان و بچه‌ها اغلب پای پیاده از باتلاق‌ها که اغلب آب آنها تا بالای زانو است عبور می‌کنند. دره‌ها و گذرگاهها و پرتگاههای عمیق را پشت سر می‌گذارند و از کوهها و گردنه‌های پوشیده از برف بالا می‌روند. پیرمردان و بیماران سوار بر چهارپایان می‌شوند ولی بقیه حتّی زنان هم بچه‌های خود را به پشت می‌بندند و پیاده راه می‌روند، گاهی مواردی پیش می‌آید که مردها گوساله‌های کوچک و بزها و بزغاله‌ها را بغل می‌کنند و از سراشیبی‌های برفگیر بالا می‌روند، دیده می‌شود که گاهی زن‌ها حین مهاجرت ناچار به وضع حمل می‌شوند ولی هیچگاه دیده نشده که برای انجام کارهای مربوط به زایمان بیش از یک روز معطل شوند. شب‌ها معمولاً حرکت مهاجرین متوقف می‌گردد. چادرها برپا می‌شوند و به حیوانات آب و غذا داده می‌شود. هنگام مهاجرت به سردسیر سرعت حرکت ایل خیلی کند چون راهی دراز، در حدود دویست مایل یا بیشتر باید طی شود. در فصل پاییز که ایلات به طرف گرمسیر مهاجرت می‌کنند سرعت حرکت بیشتر است چون در مسیر برگشتن به گرمسیر از برف خبری نیست و رودخانه‌ها هم کم آب هستند ولی هنگام عزیمت به طرف سردسیر گاهی مدت مسافرت به یکماه و حتی بیشتر هم می‌رسد.

وقتی کاروان مهاجرین بختیاری در فروردین ماه به دره شلمزار و «اورگون» می‌رسند در سرتاسر اراضی این منطقه با زمین‌های سرسبز و علفزارهای پرپشت روبرو می‌شوند. گل‌های وحشی رنگارنگ سرتاسر دامنه را به صورت یک تابلو نقاشی درمی‌آورد. صدها هکتار از زمین‌های کف دره‌ها و دامنه کوهها حتی قسمت‌های بالای ارتفاعات مملو از علوفه‌های دامی است که در تمام طول تابستان برای تغذیه اغنام و احشام عشایر کفایت می‌کند.

در شهریور ماه کمی قبل از شروع مهاجرت به طرف جنوب، عشایر گندم زمستانی خود را می‌کارند و وقتی که در بهار برمی‌گردند ساقه ها و خوشه‌های گندم کاملاً رشد کرده‌اند به طوریکه در تیرماه می‌توان آنها را درو کرد.

عشایر بختیاری هنگام مراجعت به سردسیر اوّلین کاری که می‌کنند کاشتن جو و گندم و سایر غلات و این در حقیقت کشت دوم سالیانه آنهاست که برخلاف کشت زمستانی که به صورت دیم می‌رویند اینها آبیاری می‌شوند. این نوع مزارع را معمولاً در اواخر مرداد یا اوایل شهریور درو می‌کنند. بعضی از افراد ایل بختیاری زمستان را در شلمزار و «اورگون» و دهات دیگر می‌مانند تا از دارایی و مال و منال و اثاث‌البیت خود و سایر دوستان و اقوام حفاظت کنند. هنگام مهاجرت به طرف گرمسیر بعضی از عشایر مثل بختیاری‌ها ساز و دهل می‌نوازند و مراجعت خود را به طرف قشلاق جشن می‌گیرند.

رضاشاه فقط برای مدت محدودی توانست مانع کوچ‌نشینی و مهاجرت عشایر بشود او برای اجرای نقشه خود تمام خوانین بختیاری را به تهران آورد و در زندان‌ها نگاهداشت و تحت‌نظر قرار داد. او آرتش خود را به منطقه بختیاری‌ها فرستاد تا به زور سرنیزه عشایر را تخته قاپو کنند ولی درست شش ماه بعداز استعفای او از سلطنت (20 شهریور 1320) مجدداً کوچ‌نشینی آغاز شد.

یک روز عصر در «اورگون» من با بهمن پسر مرتضی قلی خان و تعداد دیگری از بختیاری‌ها اسب سواری می‌کردیم. بختیاری‌ها اغلب دوست دارند اسب‌های خود را شانه به شانه به صورت خط زنجیر برانند و بعد هم آنها را رم بدهند. من چون مهمان بودم و می‌خواستند به من احترام بگذارند جای مرا در بیرون خط زنجیر تعیین کرده بودند. این نوع اسب سواری که شخص در میان یک دسته از سوارکاران ماهر در یک برنامه اسب‌دوانی دسته‌جمعی شرکت داشته باشد خیلی جالب و نشاط‌آور است. به نظر من اسب‌ها هم مثل انسان‌ها موجوداتی اجتماعی هستند. چون وقتی وارد دسته‌ای از اسب‌ها می‌شوند شور و نشاطی فوق‌العاده پیدا می‌نمایند. هرکدام از اسب‌ها با حرارت و هیجان خاصی آنچنان با اسب‌های رقیب در سرعت گرفتن به رقابت برمی‌خیزند که شخص را به حیرت‌زده می‌کنند. فقط در این گونه موارد یک چیز را نباید از مدنظر دور داشت و آن اینست که کوچکترین اشتباه سوارکار ممکن است برای خود او و اسبش نتیجه مصیبت‌باری به بار آورد.

هنگامی که در مراجعت به خانه برای آب دادن اسب‌ها توقف کردیم موضوع صحبت تغییر کرد. در اینجا نتیجه اقدامات رضاشاه در رابطه با تخته‌قاپو کردن عشایر و مضار آن پیش کشیده شد. یکی از نتایج سوء این کار این بود که بعضی از عشایر مجبور شدند در نقاط ناسالم و غیربهداشتی اسکان پیدا کنند و اغلب بیمار بشوند یا بمیرند. گوسفندان و اغنام و احشام آنها از گرسنگی تلف بشوند. چون برای تغذیه دایم هم به مناطق کم ارتفاع و دشت‌های حاصلخیز نیاز است و هم به مناطق کوهستانی و مرتفع که در مناطق سردسیر و گرمسیر برای هر دوی این امکانات معمولاً وجود دارد. علاوه بر آن انواع بیماری‌های واگیردار بین عشایر و دامهای آنها شیوع پیدا کرد و سطح بهداشت به کلی پایین آمد. خلاصه مصائب وارده به عشایر اسب‌های آنها را نیز بی‌بهره نگذاشت. اسب‌ها اغلب در اثر سرمای مناطق سردسیر کوهستان تلف شدند بنابراین عشایری که مجبور شدند به طور دائم در خانه‌های روستایی یا شهری زندگی کنند، احیاناً اسب‌های خود را به قیمت‌های نازل فروختند چون مقدار علفی که از مناطق گرمسیر به دست می‌آمد فقط تکافوی تأمین خوراک قسمتی از سال دامها را می‌کرد. به عبارتی مفهوم استقرار ثابت در یک محل محدود شدن چراگاه به یک منطقه ثابت است که معمولاً دارای امکانات محدودی است. خلاصه نتیجه این کار در رابطه با اسب‌های بختیاری این شد که به تدریج اصطبل‌ها خالی شدند و اسب‌ها تقلیل پیدا کردند به طوریکه امروز [دهه بیست شمسی] در تمام ایل بختیاری بیش از چند رأس اسب اصیل باقی نمانده است. تنها بهمن و چند نفری از خوانین بختیاری هستند که تعدادی اسب‌های اصیل عربی دارند. بقیه اسب‌ها که تعداد آنها هم نسبتاً کم است، مخلوطی از نژادهای مختلف هستند.

در آخرین دور سوارکاری، بهمن رو به من کرد و گفت: «کوروش کبیر، ایران را به خاطر مردانش و اسب‌هایش دوست می‌داشت امّا حالا فقط مردانش برای ما باقی مانده‌اند.»

در میان بختیاری‌ها مردم فقیر و بینوا خیلی زیاد است. آنها آنقدر فقیر و گرسنه‌اند که کتاب مقدس از آنها به عنوان خوشه‌چینان (یا ریزه‌خواران) نام برده است، به بیانی دیگر آنها کسانی هستند که اغلب در مزارع درو شده در جستجوی ریزه‌ها و دانه‌های ته‌مانده خرمن هستند که بازحمت زیاد دانه‌دانه جمع می‌کنند تا برای خود قوت لایموتی تأمین کنند.

هیچوقت منظره آن پیرزن فرتوت را که من توانستم عکسی هم از او بگیرم، فراموش نمی‌کنم که زیر درخت سپیداری نشسته بود و بین بقایای کاهی که روی زمین ریخته بود مثل گنجشک دانه‌دانه گندم ته‌مانده را از بین خاک و خاشاک جمع می‌کرد و در زنبیل می‌ریخت.

بین بختیاری‌ها اگر کسی کمتر از سی رأس گوسفند کمتر داشته باشد مستمند و فقیر است. کسانی می‌توانند زندگی متوسطی داشته باشند که از 200 رأس گوسفند کمتر نداشته باشند. آنهایی که هزار رأس گوسفند دارند را می‌توان ثروتمند دانست. چون امروز قیمت هر گوسفند ده دلار است. داشتن هزار رأس گوسفند یعنی داشتن ده هزار دلار پول نقد. اغلب بختیاری‌ها صاحب مقداری زمین، گوسفند و بز هستند بنابراین آنها را نمی‌توان جزء طبقه اجاره‌داران دانست البته خوانین بختیاری زمین‌های وسیع‌تری دارند، مزارع خوانین بختیاری قسمتی به وسیله کشاورزان بختیاری و قسمتی به وسیله ارامنه اداره می‌شود. آنها اغلب مالک زمین‌های نفت‌خیز هم هستند و قبل از ملی شدن صنعت نفت تمام این زمین‌ها در اجاره انگلیسی‌ها بود. بعضی از زمین‌های ایل، پرتگاهها و قلل کوهها را هم در بر می‌گیرد که فقط از چراگاههای آنها استفاده می‌شود که البته استفاده از آنها برای قبایل دیگر ایل مجاز است مشروط بر اینکه سالیانه مبلغی بابت مال‌الاجاره به صاحبان زمین پرداخت گردد.

بختیاری‌ها از کشاورزی علمی اطلاع چندانی ندارند. آنها مثل روزگاران پیشین با گاوآهن زمین‌ها را شخم می‌کنند، سیستم درو کردن و خرمن‌کوبی آنها هم بسیار ابتدایی است. آنها درباره کشاورزی مدرن و سیستم آبیاری و آیش دادن و غنی‌سازی زمین و استفاده از دستگاههای سم پاش چیز زیادی نمی‌دانند. بهمن و بعضی از خوانین به تازگی در زمین‌های خود در خوزستان، از تراکتور برای شخم زدن استفاده می‌کنند ولی سایر بختیاری‌ها به دلیل نداشتن تجربه و دانش فنی به سیستم‌های کشاورزی سنتی راغب‌ترند و علاقه‌ای به ماشین‌آلات کشاورزی جدید از خود نشان نمی‌دهند.

داگلاس همچنین بیان می‌کند زمانیکه من در «اورگون» بودم یک شب کلانترها، کدخداها و ریش‌سفیدها خواهش کردند که با من نشستی داشته باشند. در حدود 30 نفر از آنها به سکوی بزرگی که زیر درخت گردوی قطوری ساخته شده بود و ما روی آن چادر زده بودیم آمدند. من به آنها تعارف کردم که روبروی پسرم بیل و من، روی یک قالی ایرانی که برای ما فراهم شده بود، بنشینند. آنها کلاه نمدی بلند و سیاه و بدون لبه‌ای [کلاه خسروی] بر سر داشتند.

بختیاری‌ها از نظر قد و قواره و هیکل از لرها [لرهای فیلی] متنوع‌ترند ولی مثل آنها چهره‌ای گندمگون و آفتاب‌سوخته دارند، بین بختیاری‌ها گاه و بیگاه قیافه بلوند و چشم‌آبی هم پیدا می‌شود که در آن شب بین مدعوین چندنفری با این تیپ وجود داشتند.

من در شروع صحبتم ابتدا از مهمان‌نوازی‌های آنها تشکر کردم و «اورگون» آمریکا را با «اورگون» آنها تشبیه کردم و گفتم که سال‌های سال است که ملت آمریکا نسبت به ایرانیان توجه و علاقمندی خاصی پیدا کرده‌اند. آنها یکی از کلانترهای خود را به عنوان سخنگوی جمع تعیین کرده بودند. او که قبلاً موضوع صحبت خود را مورد مطالعه قرار داده بود با صمیمیت و صراحت خاصی اینطور آغاز سخن کرد:

«اوّلین چیزی که بختیاری‌ها بدان نیازمندند تسهیلات بهداشتی است، آنها دکتر لازم دارند. برای تمام 250 هزار نفر جمعیت این منطقه فقط 3 دکتر وجود دارد. در «اورگون» و دهات اطراف آن اصلاً دکتری وجود ندارد. اگر همسران ما یا بچه‌های ما بیمار بشوند حداکثر کاری که ما می‌توانیم انجام بدهیم این است که دست دعا به سوی پروردگار یکتا بلند کنیم حال اگر مشیت الهی بر این قرار گرفت که آنها زنده بمانند خواهند ماند و در غیر اینصورت تلف خواهند شد.»

«مسئله دوّم اینست که در منطقه بختیاری حتی یک بیمارستان هم نیست و هیچ وسیله‌ای برای بستری کردن و معالجه بیماران وجود ندارد.»

«مسئله سوّم اینکه در بختیاری عملاً مدرسه‌ای وجود ندارد. بچه‌ها بزرگ میشوند در حالیکه خواندن و نوشتن نمی‌دانند و بالطبع در بزرگی نمی‌توانند افراد مفیدی به حال جامعه خود باشند یا حتی لااقل به خودشان کمک بکنند.»

«چهارم اینکه جاده‌های منطقه بختیاری بسیار محدود است و آنچه وجود دارد جاده‌هایی خراب و بعضاً غیرقابل استفاده است. با محدودیتی که از این نظر هست کشاورزان قادر نخواهند بود محصولات و فراورده‌های خود را به بازار برسانند.» (من با مطرح شدن این مسئله از طرف کلانترها به یاد مسافرت گروه خودمان افتادم که بارها در راه «اورگون» نزدیک بود حین عبور از رودخانه و نهرهایی که در راه بود جبپ ما واژگون شود.)

«پنجم اینکه باید به روستاییان و کشاورزان بختیاری آموزش کشاورزی داده شود. آنها از سیستم آبیاری مدرن اطلاعی ندارند از حفر چاههای عمیق آگاه نیستند. از طرز شخم زدن و از طرز به کار بردن کودها و سموم نباتی ناآگاهند. با طرز استفاده از ماشین آلات کشاورزی بیگانه‌اند.»

«ششم اینکه بختیاری‌ها باید از زیر یوغ ظلم و ستم میلیتاریسم یعنی حکومت نظامیان نجات پیدا کنند نظامیان مدام موی دماغ آنها هستند و آنها را تلکه میکنند و حق حساب می‌گیرند و با بهانه کردن یک خلاف جزئی آنها را جریمه می‌نمایند.»

اینها خلاصه و چکیده مذاکرات دو ساعته آنها با من بود آنها اظهارات خود را با آوردن مثال‌ها و نمونه‌های متعددی از این قبیل اجحافات و مظام ثابت می‌کردند. بعضی اوقات یکی از آنها صحبت دیگری را قطع می‌کرد و چیزی به آن می‌افزود یا آنرا تکمیل می‌کرد. هنگامیکه سخنگوی مزبور غم‌ها و درد دلهای خود را بیرون می‌ریخت توجه و سکوت خاصی بر جلسه حکمفرما بود. او در خاتمه از میزان وفاداری افراد عشایر بختیاری نسبت به ایران و خوانین خود سخن گفت و بالاخره صحبت‌های خود را با این جمله به پایان رسانید:

«خواهش می‌کنم که شما در آمریکا بخواهید که به ما کمک کنند تا برای بیماران خود دکتر و برای بچه‌های خود مدرسه فراهم کنیم تا نحوه کشاورزی مدرن را یاد بگیریم.»

ما در خاتمه جلسه به سلامتی رهبران دو کشور ایران و آمریکا یک گیلاس آب نوشیدیم و پس از آن کلانترها سکوی ما را ترک کردند. البته دوستان بختیاری من از برنامه پزشکی مهمی که در شیراز تحت نظر دکتر «سبیح قربان» در دست اجرا بود، اطلاعی نداشتند. شیراز دارای دانشکده پزشکی مدرنی است که دانشجویان در مدت 4 سال در این مدرسه فارغ التحصیل می‌گردند و پس از آن با یک نفر قابله و یک نفر مأمور بهداشت عمومی مدت دو سال تمام به دهات اعزام می‌شوند. در این مدت این تیم در زمینه بهداشت عمومی کمکهای اوّلیه، روستاییان را آموزش می‌دهد. بیماران را معالجه می‌کند، اهالی را واکسینه می‌نماید و بعداز خاتمه دو سال خدمت در دهات، دانشجویان مجدداً به مدرسه پزشکی برمی‌گردند تا سه سال دیگر را هم درس بخوانند. ایران کشور بزرگی است که مساحتی در حدود ⅕ آمریکا دارد درحالیکه مدرسه دکتر «سبیح قربان» بیش از 50 دانشجو ندارد. البته قابل ذکر است که در زمینه بهداشت عمومی این شروع کار است.

من بسیاری از دهات در سرزمین‌های مختلف را از مدیترانه گرفته تا اقیانوس آرام بازدید و با بسیاری از روستاییان صحبت کرده‌ام. آنها هم کم و بیش مسائلی نظیر همین مسائل که در جلسه کلانترهای بختیاری مطرح شد داشتند که در رأس همه مسئله بهداشت و آموزش قرار داشت. تبلیغات کمونیستی بدون شک بیش از هر چیز باعث آگاهی و طغیان روستاییان شده است. به طوریکه حتی در دور افتاده‌ترین مناطق بختیاری روستاییان از تحولاتی که در دنیای امروز در جریان است و اینکه و در جهان امروز چه می‌گذرد همانقدر آگاهی دارند که ما داریم، مزایا و دست‌آوردهای تمدن امروز از نظر این کشاورزان و گله داران مخفی نمانده است.

مهمان‌نوازی ایرانی: فرهنگ و تمدن دنیای غرب به ویژه تمدن جامعه انگلیسی زبان به میزان زیادی مدیون فرهنگ و تمدن ایران و ایرانی است. اعدادی زیادی لغات که از نظر صدا به لغات ایرانی شباهت دارد. از طریق ادبیات فارسی و بازرگانی وارد زبان انگلیسی شده است؛ کلماتی نظیر خاکی Khaki شال shawl فیروزه Turquise تافته tafteta نارنج Orange لیمو Lemon و دهها لغت دیگر از این قبیلند. تعدادی کلمات دیگر هستند که هم از نظر معنی و هم از نظر صدا به لغات ایرانی نزدیکند مثل two یعنی دو Six یعنی شش is یعنی هست Daughter یعنی دختر Brother یعنی برادر Mather یعنی مادر Father یعنی پدر و… [همانگونه که در گفتار زبان قوم لر نیز اشاره شده است زبانهای انگلیسی و ایرانی هر دو از یک ریشه و گروه بزرگ زبانهای هندو-اروپایی عنوان شده‌اند]

من قبلاً هم به این مسئله که ایران در پیشرفت هنر و علم، بخصوص علم پزشکی در غرب سهم به سزایی دارد اشاره کردم حالا هم اضافه می‌کنم که ایران قالی و صنعت قالی‌بافی را به دنیا هدیه کرده است. اشعار نغز و به جاماندنی و فراموش نشدنی روی لب‌های مردم جاری کرده است به اینها که گفتم باید گربه ایرانی را هم اضافه کنم، حیوان ملوس و زیبایی که به علت موهای برّاقش شهرت جهانی دارد. ایرانی شاید در پرورش اسب عربی از خود اعراب رغبت بیشتری نشان داده و تلاش بیشتری کرده است. امّا صرفنظر از تمام اینها که اشاره شد زیباترین هدیه‌ای که ایرانی به دنیا عرضه کرده و می‌کند مهمان‌نوازی است. این مسئله را می‌توان در برنامه‌های مهمانی، و یا گاردن پارتی که به وسیله فرماندار اصفهان به خاطر من ترتیب داده شد یا در پذیرایی‌های عمرخان شریفی یا مرتضی قلی خان صمصام و غیره و غیره کاملاً ثابت کرد ولی همانطور که قبلاً هم گفتم بهترین و زیباترین الگوی مهمان‌نوازی ایرانی را من در کوههای بختیاری تجربه کردم که داستان آن از این قرار است:

ما در «اورگون» اردو زده بودیم و قرار بود آخرین روز توقف خود را در این محل به کوهنوردی بپردازیم کوهی که برای صعود در نظر گرفته شده بود کوه «کلار» بود هدف ما از اجرای این برنامه بدواً شکار کل یا بز کوهی و در درجه دوم کوهنوردی بود. کلار در حدود دوازده هزار پا از سطح دریا و پنج هزار پا از خود «اورگون» ارتفاع داشت. قلل این کوه حتّی در اواسط فصل تابستان هم پوشیده از رگه‌های برف است. صعود از این کوه باید اغلب به صورت سنگ‌نوردی انجام شود که البته خیلی هم خطرناک نیست ولی باید قبول کرد که بسیار خسته کننده است. صخره‌ها، سنگ‌ها، پرتگاهها، شیب‌ها و خلاصه سرتاسر این منطقه کوهستانی همه عاری از هرگونه سایه درخت و یا حتّی بوته گون، گز و غیره است. سنگ‌ها از تابش شدید آفتاب بسیار گرم می‌شوند از چشمه‌های آب و جوی جویبار خبری نیست بنابراین کوهنوردان باید لباس سبک به تن کنند و ذخیره آب به همراه داشته باشند.

من آنروز صبح که از خواب بیدار شدم حالم به هیچ وجه خوش نبود، گرماسنج حرارت بدنم را 101 درجه فارنهایت نشان می‌داد ضمناً کمی هم حالت اسهالی داشتم معهذا چون آنروز آخرین روز توقف ما در منطقه بختیاری بود تصمیم گرفتم به هر قیمتی که هست برنامه کوهنوردی را انجام بدهم. طبق برنامه از پیش طرح‌ریزی شده زمان حرکت ما ساعت 5 صبح تعیین شده بود. ولی به عللی شروع حرکت ما تا ساعت 7 صبح به تعویق افتاد. ما در حدود یکساعت راه تا ایستگاه کلار را با اسب طی کردیم یکساعت هم صرف شکار کبک در دره‌های پوشیده از بته‌های خار و کنگر شد. کبک‌هایی را که ما شکار می‌کردیم نخودی رنگ بودند که از بلدرچین‌های خودمان در آمریکا کمی بزرگتر بودند. آنها اغلب در ارتفاع پایین خیلی سریع پرواز می‌کردند بنابراین هدف قرار دادن آنها بسیار مشکل بود.

این نوع پرنده‌ها را هنگامی می‌توان شکار کرد که لابه‌لای بوته‌ها به پرواز در می‌آیند در وضعیت آسیب‌پذیری بیشتری پیدا می‌کنند چون قبل از شروع پرواز مجبورند یکی دو متر به طور عمودی از زمین جدا شوند. در این لحظه است که بختیاری‌ها این پرنده را شکار می‌کنند و ما از هر دسته از کبک‌ها که از زمین بلند می‌شود تعدادی شکار کردیم و بختیاری‌ها با دقت و رسم و رسومات خاص، سر آنها را می‌بریدند. چون عقیده داشتند که اگر کشتن حیوانی بر اساس استانداردهای اسلام انجام نشود خوردن گوشت آن حرام خواهد بود.

برنامه شکار کبک به پایان رسید و برنامه صعود ما مجدداً شروع شد. خورشید با شدت هرچه تمامتر می‌تابید و چنین به نظر می‌رسید که روز آرام و بسیار گرمی در پیش است. من دو هزار پایی از کوه بالا رفتم ولی بلافاصله برگشتم چون اولاً ذخیره آبم به پایان رسیده بود و گرما و عطش به من فشار آورده بود ثانیاً در اثر بیماری تب و اسهال توانم را کاملاً از دست داده بودم، به هر حال تا آنجا که به شکار کل مربوط می‌شد، صرفنظر از جریحه‌دار شدن غرورم، برگشتن من تأثیری در اجرای برنامه ایجاد نمی‌کرد چون ما هرگز به یک بز کوهی یا کل برنخوردیم همراهان ما تعدادی از بختیاری‌ها بودند که بالا رفتن از کوه برای آنها نوعی تفریح و سرگرمی به شمار می‌رفت. آنها مثل بچه مدرسه‌هایی که یک روز تعطیل خود را اجرا می‌کنند با شادی و خنده به چابکی بز کوهی از صخره‌های صاف بالا می‌رفتند و می‌گفتند و می‌خندیدند و گاهی هم فریاد می‌کشیدند. به این ترتیب شکار بز کوهی با وجود این همه سر و صدا و جار و جنجال منتفی بود. وقتی من برگشتم آنها هنوز به دنبال شکار بودند لذا من صحنه را برای آنها خالی گذاشتم و خود به ایستگاه کلار مراجعت کردم. من سه ساعتی از برنامه جلو افتاده بودم ولی از شدت تب و گرمای هوا لرزه بر اندامم مستولی شده بود. خلاصه به هر ترتیبی بود در کلار سوار اسب شده و راه ده را در پیش گرفتم. بین راه چشمم به یک سیاه چادر افتاد – سیاه چادری شبیه به سیاه چادر اعراب بدوی – از فرط ناراحتی دهنه اسب را به طرف سیاه چادر کج کرده و اسب را به آن طرف هدایت کردم.

این چادر از پشم بز بافته شده بود و زنانی در درون چادر در حال بافندگی بودند. آنها پارچه‌های کلفتی با راههای سیاه به عرض و طول 20×18 اینچ می‌بافتند و بعد این پارچه‌ها را به هم می‌دوختند و به این ترتیب پارچه‌های بزرگی برای پوشش چادرها تهیه می‌شد. این چادرها معمولاً از طرفین باز بودند، در زمینی که سیاه چادر را زده بودند هیچ نوع درخت و یا حتّی بوته‌ای به چشم نمی‌خورد و هیچ سایه‌ای جز سایه سیاه چادر وجود نداشت فقط چشمه آبی از میان سنگ‌ها جریان داشت یک مرد و یک نوجوان و سه پسر بچه و دو دختر پانزده شانزده ساله کنار چادر بودند. یکی از دخترها پشم ریسی می‌کرد و دیگری شیر بزها و گوسفندها را می‌دوشید. پدر با توجه به وضع بدی که داشتم مرا به نشستن دعوت نمود. او پتویی را هم از پشت چادر آورد و به جای بالشت زیر سر من گذاشت و بعد طغاری ماست آورد و مقداری از آن را در کاسه گلی سبز رنگی ریخت و با مقداری آب مخلوط کرد. (ایرانی‌ها به این نوشابه سالم و گوارا دوغ می‌گویند)

مرد بعداز این که خوب مخلوط آب و ماست را به هم زد. گرد قهوه‌ای رنگی هم روی آن پاشید و به من داد. من تمام کاسه دوغ را تا ته سر کشیدم و سپس روی قالیچه خوابیدم. قبل از اینکه به خواب بروم در این فکر فرو رفتم که این مهمان‌نوازی ایرانی‌ها واقعاً تا چه حد باصفا و بی‌ریا است. وقتی من به عنوان مهمان وارد چادر این مرد عشایری چوپان شدم در حقیقت چادر به من تعلق گرفت. او بلافاصله تمام اهل و عیال و زن و بچه‌های خود را از اطراف چادر دور کرد و مرا به حال خود گذاشت تا خوب استراحت کنم. هیچکس اجازه نداشت مزاحم من بشود و حتی جلو من بایستد و به من خیره شود. اینجا در آن لحظات در حقیقت خانه جدید من شده بود تا من بتوانم بدون کوچکترین سر و صدایی استراحت بکنم.

برای چه مدتی من خوابیدم درست نمی‌دانم. همین قدر به خاطر دارم که وقتی بیدار شدم حالم کاملاً خوب شده و قبراق و سرحال ضمن تشکر و تقدیم یک چاقوی تاشو به عنوان سوقات به پسر چوپان از آنها خداحافظی کرده و به راه خود ادامه دادم.

البته من در آمریکا و اروپا و آسیا در مهمانی‌های زیادی شرکت کرده بودم و میزبانان مهربان و تحصیلکرده و خونگرم و مهمان‌نواز زیادی دیده بودم که همه آنها برای من احترام زیادی قائل می‌شدند و مرا به اصطلاح معروف خوب تحویل می‌گرفتند ولی آن صفا و آن اخلاص و آن صمیمیتی که در مهمان‌نوازی آن مرد گله‌دار محروم کوه کلار حس کردم چیز دیگری بود که نمی‌توان با قلم به رشته تحریر درآورد و یا با سرهم کردن لغات و کلمات آنرا مجسم کرد. آن مرد نه تنها مسکن و تمام هستی خود را در اختیار من گذاشت، بلکه آنچه را که در قدرت و استطاعت داشت برای من فراهم کرد تا کاملاً استراحت کنم. هنوز این گفته او را از یاد نبرده‌ام که وقتی نزد او آمدم و از او خواهش کردم که آیا ممکن است در چادر او کمی استراحت کنم او با مهربانی زائدالوصفی دستش را روی سینه گذاشت و تعظیمی کرد و با صدایی که در گوش من فرح بخش‌تر از هر آهنگ موسیقی بود گفت: «چادر من خیلی فقیرانه  و کثیف است ولی شما می‌توانید روی تخم چشم من بنشینید.»

در واقع گفته‌های داگلاس آمریکایی را می‌توان تأییدی دیگر بر همان اصالت‌های فروزان مردمان لرتبار دانست که چیزی جز صفا، صمیمیت، صداقت و شجاعت نبوده است؛ گوهرهای گرانبهایی که پیشتر در گفتار «خوی و منش لرها» به‌طور مبسوط‌تر بدانها اشاره شد.

می‌توان گفت مردمان هر دیار و سرزمینی دارای ویژگی‌هایی هستند که آنها را از دیگر جوامع برجسته‌تر و متمایز می‌کند. نمود بارز برخی صفات جوامع بشری را نیز بایستی در همین چارچوب نگریست. بیان می‌کنند؛ طی قرنها تاریخ پر فراز و نشیب این مرز و بوم اهورایی، ایرانیان بطور عموم دارای خصلت‌هایی بوده‌اند که از آن جمله به مهمان‌نوازی، صمیمیت و شجاعت اشاره می‌شود.

در همین راستا به جرأت می‌توان گفت در بین گروهها و اقوام ایرانی، لرها برخی از این صفات پسندیده و به‌ویژه صفا، صمیمیت و مهمان‌نوازی را بطور بارزتری در وجود و سرشت خویش دارا بوده‌اند.

در پایان ضمن اینکه مدنظر خواهد بود تا در آینده به سایر جنبه‌های شناختی بختیاری‌ها از جمله تاریخ، جغرافیا و طوایف آنها در قالب گفتارهای مستقل پرداخته شود، به‌عنوان حسن ختام مجدداً گرامی داشته می‌شود یاد و خاطره تمام درگذشتگانی که دل در گرو سربلندی و سعادت این تبار کهن داشتند و بر همان سیرت چهره در نقاب خاک کشیدند.​

2 thoughts on “لرهای بختیاری در سفرنامه داگلاس

    • سلام
      مخاطب گرامی
      جناب آقای فرزاد
      ضمن سپاس از ابراز محبت جنابعالی، تندرستی و سعادت را برای آن برادر محترم خواهان است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *