علاوه بر بهون، قلعه خاننشین نیز یکی دیگر از انواع مسکن در گذشتهی ایل میباشد که در پست مسکن در ایل بهمئی وعده داده شده بود تا در چارچوب گفتاری مستقل بدان پرداخته گردد. در همین راستا دکتر الویا رسترپو همسر زندهیاد دکتر نادر افشار نادری، انواع مسکن در میان بهمئیها را بشرح زیر عنوان کردهاند:
- کپر
- بهون
- بناها و ساختمانها
- کرّه
- اشکفت
- کومه
- قلعهی خاننشین
قلعهی خاننشین
ابتدای به امر و پیش از پرداختن به یافتههای دکتر رسترپو درباره قلعههای خاننشین، نگاهی گذرا به مکتوبات تنی چند از پژوهشگران از جمله دکتر هاینس گاوبه آلمانی و دکتر جواد صفینژاد خواهد شد.
خطه زاگرس و مناطق لرنشین آن مخصوصاً نواحی کهگیلویه و بختیاری از جمله سرزمینهای تاریخی محسوب میشوند که از دیرباز میزبان گروهها و سلسلههای مختلف عنوان شدهاند. دکتر هاینس گاوبه در این رابطه مینویسند: در نوشتههای گوناگون تاریخی درباره ایران سخن از قلعهها به میان میآید و یک عده از این قلعهها در اطراف ارجان [بهبهان] و کهگیلویه قرار دارند. در حالیکه برخی این قلعهها را مربوط به دوره ایران ساسانی و نیز ایران پس از اسلام میدانند. تعدادی دیگر آنها را در حوالی ارجان مقر اسماعیلیها و مرکز حکومتی این فرقه در ناحیه مزبور به قرن 5 و 6 محسوب میدارند. ایشان تعدادی از قلعههای مذکور را نام میبرند که بطور مشخص از دوره اسلامی ببعد عنوان شدهاند.
به هر شکل افزون بر کلیات مطرح شده حول تاریخ قلعهها توسط دکتر گاوبه، دکتر جواد صفینژاد نیز اطلاعات کاربردی خوبی درباره قلعههای ایلات و طوایف در قرون معاصر مخصوصاً در نظام ایلی بویراحمد به دست میدهند که تا حدودی میتواند درباره سایر ایلهای کهگیلویه نیز صدق کند. ایشان قلعه را در پیوند تنگاتنگ با نظام سیاسی ایلات دانسته و خوانین را رکن اصلی آن در سطح منطقه عنوان نمودهاند که سرفصلهای آن بصورت زیر مرور خواهند شد:
قلمرو قدرت: خانها علاقه زیادی به گسترش جغرافیایی قلمرو نفوذی خود داشتند، کوهها، درهها، رودها و عوارض طبیعی دیگر حدود این قلمروها را مشخص مینمود، در روی نقاط سوقالجیشی عوارض فوق به هنگام جنگ و نزاع با همسایگان، طلایهداران (مرزبانان) به دیدهبانی مشغول بودند و این دیدهبانی بیشتر از درون برجهایی انجام میگرفت که در اصطلاح محلی به «برج تیر» و یا «قلعه» شهرت داشتند و حدود این قلعهها حدود قلمرو قدرت را مشخص مینمود منتها هر خان دارای کدخدایانی نیز بود که قلمرو کدخدایان نیز قلمرو خان محسوب میگشت و تجاوز به حریم کدخدایان تجاوز به حریم خان بشمار میرفت.
هرکجا خانها بودند بزرگترین قلعه هم ایجاد گردیده بود، در گذشته وجود قلعه به زندگی خانها آرامش میداد و خودشان نیز گاهی در این برجها بسر میبردند. خانواده آنها نیز در دژی زندگی میکردند که محلیان بدان قلعه میگفتند.
در مناطق مختلف کهگیلویه برجها یا قلعههایی بر روی تپهها، بلندیها و مناطق سوقالجیشی مشاهده میشوند که در حال حاضر اغلب متروکهاند ولی این قلعهها تا قبل از سال 1342 مورد استفاده واقع میشدند.
برج تیر در منطقه کهگیلویه بیشتر به «قلعه» مشهور است، این قلعهها حفاظگاههای محل نشیمن عشایر آن محدوده بود. در هرکجا که قلعهای احداث میگردید چادر مالها بدون بیم و هراس برپا گردیده و احشام آنها با خاطری آسوده به چرا مشغول میگردیدند. داد و ستدهای ایلی بخوبی انجام میگرفت و مسائل سیاسی و منطقهای با حضور خان و کدخدایان در داخل قلعه حل و فصل میشد، تفنگچیان زبده و با شهامت در تمام شبانه روز به نوبت از داخل برج به دیدهبانی پرداخته و قلمرو برج را زیر نظر داشتند.
شکل ساختمان: قلعهها معمولاً دو یا سه طبقه ساخته میشدند. در اصطلاح محلی طبقه اوّل را «زِرین» یعنی زیرین یا همکف و طبقه دوّم را «بالین» یعنی بالایی یا دوّمین مینامیدند. هر قلعه معمولاً دارای یک درب بود که از چوب بلوط بسیار ضخیم بدست نجاران محلی ساخته میگردید.
در مناطق سردسیری معمولاً قلعهها را با خشتهای گلی و بصورت استوانهای میساختند و داخل ان را کاهگل اندود میکردند. در مناطق گرمسیری قلعهها را بیشتر از سنگ و گچ میساختند، داخل برج یا قلعه طاقچههایی میساختند که در هر طاقچه دو نوع سوراخ تعبیه میگردید.
- سوراخهای حاشیهزن
- سوراخهای دور زن
سوراخهای حاشیهزن: یا ریشهزن دور تا دور قلعه و در یک متری صحن طبقه دوّم به فاصلههای مساوی تعبیه میشد و شکل استوانههای مایل را داشت. علت مایل ساخته شدن اینها بدین خاطر بود مه هرگاه هجوم کنندهها به پای دیوار قلعه رسیدند نتوانند به آسانی لوله تفنگ خود را در سوراخ حاشیهزن نشانهگیری کرده و قلعهبانان را از پای درآورند تا قلعهبانان با اطمینان خاطر بیشتر بتوانند مراقب اطراف قلعه باشند.
سوراخهای دور زن: به فاصله یک متر بالاتر از سوراخهای حاشیهزن و در یک ردیف دورادور قلعه تعیین میشدند. این سوراخها انحراف نداشته و با دید مستقیم جهت نشانهگیری دور مورد استفاده قلعهبانان قرار میگرفت و آنان قادر بودند تا فاصله زیادی از منطقه را با دید مستقیم زیرنظر داشته باشند.
دژبانان برای اینکه شبها در داخل قلعه در امان و خیالشان راحت باشد درب قلعه را «شوبند» (شببند) و «پستنگ» (چوب ضخیم و بزرگی که پشت درب قلعه و یا خانه میگذاردند) میزدند و درب قفل میشد. هرگاه احساس خطر میشد به اندازه کافی آب، مواد غذایی، هیزم، سلاح و نگهبان تیرانداز (تفنگچی) به داخل قلعه برده شده و نگهبانان با دقت شب را به نوبت کشیک میدادند و معمولاً زرنگترین تفنگچیهای آبادی شبها به نگهبانی در برج گمارده میشدند؛ پاس کردن سگ و داشتن سگهای «قلب» (گیرنده و سمج) در شب کمک خوبی برای قلعهبانان بود.
بهترین استفاده قلعه در این بود که نگهبانان در روز براحتی میتوانستند اطراف قلعه را از همان سوراخها کنترل کنند. معمولاً قلعهها را در مکان بلندی میساختند تا منطقه وسیعتری را در تیررس خود داشته و دید بهتری به نگهبانان بدهد. اغلب تا چند متر اطراف قلعه نباید ساختمانی باشد تا مانع دید قلعهبانان نگردد و خطری هم برای قلعه نداشته باشد.
افراد یک قلعه بین خود تقسیم کار نیز داشتند، عدهای به پاسداری در قلعه، گروهی به دنبال شکار، تعدادی هم به دنبال دولت (احشام تا و گوسفندان) و چند نفری نیز به دنبال هیزمکشی، کشاورزی و امثال آن میرفتند و این تقسیم کار با موافقت قبلی بین پاسداران دژ انجام میگرفت و هیچگاه قلعه را خالی نمیگذاردند.
موارد استفاده از قلعه: کوچروها نیاز داشتند به هر شکل و صورتی برای مدتی هر قدر هم محدود در محلی بمانند، این انگیزه آنها را وادار میکرد تا پیشبینهای لازم را جهت ایمنی خانواده و طایفه خود بنمایند. احداث قلعه بدین دوراندیشی واقعیت میبخشید زیرا تصمیمگیرندگان قبل از آنکه دارای مکان مسکونی شخصی باشند با همکاری مشترک قلعهای برپا میکردند زیرا احداث قلعه بهترین راهی بود که میتوانستند با سنگر گرفتن در آن از احشام و اثاثیه خود دفاع نمایند و به املاک خود مسلط باشند و بر اهمیت ملک و آب خود بیفزایند.
قلمرو قلعه دارای حدی است محدود به تیررس از برج تیر ولی خارح از آن میتوانست مورد تاخت و تاز غارتگران قرار گیرد. در چنین مواردی قلعه ارزش خود را از دست میدهد. بعنوان مثال در اینگونه موارد مسلح بودن چوپان و سنگر ارزش پیدا میکند و به تعبیری «سنگر برادر کوچک قلعه است». اگر چوپان از اوّل سنگر بگیرد بطوریکه تمام رمههایش در دیدش باشد کمتر دچار خطر میگردد که این خود به نترسی، قدرت و نوع سلاح چوپان بستگی دارد.
هرقدر صاحب قلعه دارای تفنگچیان بیشتر، زرنگتر، باهوشتر و سلاح بهتر باشد سقوط قلعه و شکست آن کمتر پیشبینی میشود. افراد جنگدیده و چالاک هستند که در روز مبادا به درد میخورند و موجب افتخار میشوند.
هجومکنندگان اوّلین هدفشان گرفتن قلعه است حال اگر در این تصمیم قاطع باشند، اگر کشته هم بشوند برایشان مهم نیست، آنها بمرور محاصره قلعه را تنگ و تنگتر میکنند تا مدافعین قلعه از نظر سلاح و آذوقه در مضیقه قرار گیرند. در اینصورت اگر تسلیم نشدند و از جایی هم وساطت نشد و هیچ دست عقبنشینی نکرد بعداز مدتی که هجومکنندگان خسته شدند ممکن است برگردند و اگر برنگشتند احتمال سقوط قلعه زیاد است زیرا امکان دارد مدافعین قلعه در اثر کمبود سلاح و فرد، شبانه بار و بنه خود را جمع نموده و قلعه را رها نموده بسوئی بروند.
قلعه و سیاست: در منطقه ایلی که قلعهای برپا بود فوراً دستهبندیهای سیاسی و منطقهای بخاطر آورده میشد زیرا قلعه مظهر سیاست مستقل طایفهای بوده است و بدون شک قلعه حیاتیترین نقش را در نگاهداری و دفاع از واحدهای مسکونی عشایری با کلیه متعلقات بدان بعهده داشت و گاهی برای پیشرفت برد سیاسی قلعه دیگری در کنار آن میساختند تا قلمرو ایلی و طایفهای خود را وسعت بخشند.
دشمنی دیرین بین دو طایفه یا دو تش یا دو ایل همیشه این خطر را داشت که هر لحظه از طرفی حمله شود حال اگر این حمله مستقیماً به خود قلعه نباشد دورتر از قلعه در حاشیه کوهها و سایر مناطق انجام میپذیرفت.
قلعه نشان قدرت و مالکیت: هرقدر که طایفهای دارای املاک و قدرت بود اهمّیت در مجموع در قلعه منعکس میگردید زیرا قدرت، مالکیت و قلعه مکمل یکدیگر بودند و با سقوط هر کدام دیگری نیز سقوط میکرد.
اگر کسی پایبند محل و مکانی بود حتماً بایستی قوای نظامی خود را تجهیز نموده قلعهاش را با افراد جنگی و سلاح خوب مجهز نماید، طوایفی میتوانستند بر اموال خود مسلط باشد که دارای قلعه محکم و شکست ناپذیری بودند.
محلیان معتقدند: کپر و بهون نمیتواند جلوی گلوله را بگیرد، افرادی که در چنین سرپناهی زندگی میکنند چندان امیدی به ماندن خود ندارند زیرا بالاخره بایستی تغییر جا دهند، آنها جایی را دوست دارند که گوسفندان امنتر بچرند، سگ کمتر پاس کند، خودش کمتر پاسداری دهد زیرا این شانس برای هر دستهای وجود ندارد چون هر تل و نرهای [دره نرهای] خالی از خطر نبود. خانوارها برای در امان ماندن به حاشیه قلعهها رفته و با اجازه صاحب قلعه در پناه آنان زندگی با ثباتی را آغاز نموده دیگر تغییر جا نمیدادند. افراد طایفه اصلی اینگونه افراد را «حالو خرزا» مینامیدند که اصطلاحاً به دایی گفته میشود. زیرا معتقد بودند که «آرامش زِر پوز تفنگ است». قافلهها و رهگذران مایل بودند شب خود را در پناه چنین قلعههایی به صبح برسانند. [البته هنوز هم در عالم سیاست و بویژه نظام بینالملل یکی از عوامل اصلی آرامش و امنیت نیروی نظامی بازدارنده میباشد]
انواع قلعه: در یک ایل بیشتر یک قلعه مرکزی وجود داشت که محل نشیمن بزرگ ایل (خان) بود. زبدهترین تفنگچیها همیشه در اطراف قلعه خان بسر میبردند، کلیه تصمیمات درباره منطقه در چنین قلعههایی گرفته میشد، در هر ایل علاوه بر یک قلعه مرکزی چند قلعه فرعی هم وجود داشت که کداخدایان و ریشسفیدان آنها را اداره میکردند.
البته توضیحاتی لازم بنظر میرسد مبنی براینکه مکتوبات دکتر صفینژاد بیشتر نظام سیاسی عمومی ایلات بهویژه ایل بویراحمد را مدنظر داشته که در آن فقط یک نفر بعنوان خان نقشآفرینی میکرده و سرپرستی طوایف میان برادران و یا عموزادگان وی با عنوان خان تقسیم نمیگردید بلکه رده بعدی سلسله مراتب متعلق به «کی»ها و کدخداها بوده است. امّا در ایل بهمئی همانگونه که دکتر نادر افشار نادری و دکتر علی بلوکباشی نیز اشاره کردهاند به دلیل تقسیم قدرت و منصب خانی میان اعضای خاندان خان، علاوه بر قلعه اصلی یعنی محل استقرار ایلخان، قلعههای دیگر نیز متعلق به سایر برادران و عموزادگان وی بوده که هرکدام سرپرستی بخشی از طوایف را عهدهدار بوده و آنها نیز عنوان خان داشتهاند. بر همین اساس است که دکتر رسترپو نیز ذکر کرده اند: در ایل بویراحمد «کی»ها و کدخداها همیشه یک نقش سیاسی نظامیِ بسیار مهّمتر در ارتباط با رئیس ایل، از کدخداهای بهمئی بازی کردهاند.
به هر عنوان دکتر صفینژاد در ادامه مینویسند: در این قلعهها منال و خراجهای گردآوری شده جمعآوری و گزارش آنرا توسط مباشر به خان میدادند، املاک تحت تسلط این قلعهها جزء املاک قلمرو شخص خان حساب میشد. اغلب کدخدایان و ریشسفیدان در قلعه مرکزی در حضور خان بسر میبردند، گذشته از جلسات سیاسی مشورتی، مجالس طنز و شوخی نیز در قلعهها رایج بود، معمولاً در هر مجلسی چند نفر شوخ طبع و بذلهگو بودند که به مجلس گرمی خاصی میبخشیدند. تقریباً همه روزه جلسههای مشورتی در قلعه برپا بود.
داد و ستدهای پیلهوران بیشتر در کنار قلعه مرکزی صورت میگرفت زیرا آنجا را جای امنی برای خود میدانستند. قلعهها به نام محل نیز نامگذاری میگردیدند مانند قلعه دیشموک، قلعه علاء، قلعه ممبی و قلعه لکک.
تیراندازی، سوارکاری، شکار و مسافرتهای دستجمعی همراه خان از سرگرمیهای روزانه افراد ایل بود. خان هرگاه لازم میدانست با افراد مسلح تحت فرماندهی به قلعههای زیرنظر خود سرکشی نموده ضمن مهمانی به بحث و تبادل نظر میپرداختند.
قلعههای خاننشین بهمئی
حال درباره اصل موضوع گفتار یعنی قلعه خاننشین که توسط دکتر الویا رسترپو یکی از انواع مسکن در گذشتهی بهمئی عنوان شده است، مطالبی ارائه گشته و سپس مصادیق آن آورده خواهد شد. ایشان در این رابطه بیان کردهاند:
نوع مسکن عشایر از یک طرف تحت تأثیر شرایط اقلیمی منطقه بهمئی قرار دارد و از طرف دیگر تحت تأثیر موقعیت [سیاسی] اجتماعی و اقتصادی آنها.
خوانین در گذشته در گرمسیر و احیاناً سردسیر قلعههای مستحکم بنا میکردند. تفنگچیان و مالخانیهای خان با خانوادههای خود در اطراف آن قلعه، خانه و کومه میساختند؛ هم از سفرهی گسترده خان، نان میخورند و هم محافظ قلعه و جان خان بودند.
این قلعهها هنوز [دهه چهل شمسی] در لیکک، ممبی، صیدون، علاء و دیشموک باقی است و عشایری هم که در اطراف آنها زندگی میکردهاند خانهها و کومههای خود را حفظ کردهاند.
معمولاً قلعه را روی تپه و در محلی بنا میکردند که از لحاظ سوق الجیشی مناسب باشد و آب آشامیدنی کافی در حوالی آن پیدا گردد. از این رو مخصوصاً در گرمسیر و سردسیر علاوه بر تفنگچیان و عملههای خان، عشایر دیگر نیز به تدریج به اطراف قلاع خان نشین کشانده میشدند.
همانگونه که پیداست یافته های دکتر رسترپو نیز در راستای نقش محوری قلعهها در زندگی عشایری بوده است که ذکر مفصلتر آن در مکتوبات دکتر صفینژاد آورده شد. در ادامه بطور مشخص و موردی به این نوع از مسکن در پهنهی سرزمین بهمئی پرداخته میشود.
به هر صورت در ادامه مطلب، پیش از پرداختن به قلعههای موردنظر ضمن اینکه پیشنهاد میگردد برای درک بهتر موقعیت جغرافیایی قلاع مذکور، گفتار جغرافیای ایل بهمئی مطالعه شود، نکات زیر یادآوری می گردند:
- دراین مجال نگاهی گذرا به قلاع خاننشین بهمئی خواهد شد پس ناگفته پیداست ذکر جزئیات بیشتر، از ساخت، بازسازی و توسعه تا اتفاقات متعدد صورت گرفته حول و حوش آنها از حوصله این گفتار خارج بوده و نیازمند پژوهشهای جداگانه و ارائه در پستهای دیگر است گویی قلعه ها دارای سیر تاریخی بودهاند و چه بسا در طول زمان دست به دست میگردیدند.
- قلعههایی که علاوه بر بیانات پیران و بزرگان، در منابع مکتوب اعم از سفرنامهها و کتب تاریخی نیز ذکری از آنها به میان آمده، با تفصیل بیشتری مورد اشاره قرار خواهند گرفت.
- اسناد تاریخی معتبر اعم از سفرنامهها، خاطرات و کتابها میتوانند مورد استناد قرار گیرند امّا نه چشمبسته و با اطمینان صددرصد و قطع به یقین؛ به عبارت دیگر همواره بایستی از جهت احتیاط مقداری احتمال کمی، کاستی، خطا و اشتباه در اسناد تاریخی را مدنظر قرار داد. بنابراین بررسی هرچه بیشتر روایات، اقوال، اسناد و نوشتجات میتواند در به دست دادن نتیجهی بهتر، مؤثر افتد.
- با توجه به گفتههای گذشتگان، بعضاً اینگونه قلعهها بر بنای دژهای قدیمی منطقه بنیان گذارده شدهاند که خود در طی قرنها مورد استفاده گروهها و سلسلههای مختلف من جمله اسماعیلیه، اتابکان لر، ترکان و اعراب قرار گرفتهاند.
- همانگونه که در گفتارهای پیشین به نقل از زندهیاد دکتر نادر افشار نادری اشاره گردید خانها که به منزله پدر برای افراد طایفه خود بشمار میرفتند در واقع عمو یا عموزاده بزرگتر نیز بودند و رابطه افراد ایل با آنها تنها یک ارتباط سلسله مراتبی مانند سایر ایلات نبود؛ بنابراین میان افراد عادی، کدخدا و خان، تمایز طبقاتی وجود نداشت.
ضمناً افزون بر نکات مذکور چنانکه بارها گفته شد نظام سنتی ایلات و طوایف با سطح حوزه نفوذ تاریخی خویش که رکن اصلی سیاست کشور بود با روی کار آمدن حکومت مرکزی در زمان رضاشاه پهلوی، رو به تضعیف نهاد تا آنکه سرانجام سال 1342 یعنی در زمان اصلاحات ارضی عملاً از هم پاشیده شد. بنابراین در خصوص «ساکنین قلعهها» دو گروه زیر مورد توجه خواهند بود:
- در اولویت نخست، خانهایی مدنظر خواهند بود که از گذشته تا نخستین سالهای حکومت رضاشاه پهلوی «سیاست و حکومت ایل و طوایف» را بر عهده داشتهاند.
- در اولویت دوّم، خوانینی قرار خواهند داشت که از اوایل دوره رضاه شاه پهلوی تا زمان اجرای اصلاحات ارضی به سال 1342، عهده دار «سرپرستی امور ایل و طوایف» بودهاند و با عنوان «نسل آخر» مورد اشاره قرار خواهند گرفت.
در اینجا لازم به توضیح است که هرچند کماکان عنوان «خان» در مناطق دارای فرهنگ عشایری کمابیش کاربرد دارد امّا خان به معنای حقیقی کلمه که واجد سیستم سیاسی اجتماعی و اقتصادی خاص خود بوده است، پس از اجرای اصلاحات ارضی رنگ باخته و موضوعیت رسمی ندارد؛ بنابراین از نسل مذکور با عنوان «نسل آخر» یاد خواهد شد.
به هر روی با ذکر موارد فوق، قلعههای خاننشین بهمئی به ترتیب با تقسیمبندی سهگانه مناطق مُهْمَدی، علاءالدینی و احمدی مورد بررسی قرار خواهند گرفت:
منطقه مهمدی سردسیر: با عنایت بدینکه پیران و بزرگان بیان داشتهاند «لیراو» در منطقه بهمئی مُهْمَدی سردسیر در شمال شرقی سرزمین بهمئی، خاستگاه اوّلیه بهمئیها میباشد بخش حاضر با معرفی قلعههای آن دیار آغاز میگردد.
قلعه دیشموک: از سخنان قدما و همچنین منابع تاریخی موجود چنین برمیآید که مهّمترین قلعه در منطقه بهمئی مهمدی سردسیر قلعه دیشموک مقرّ ایلخانی خلیل خان بهمئی بوده است. پس از درگذشت خلیل خان، فرزند ارشدش جعفرخان بر جای او نشست. گفته میشود عمده بازسازی و احیاء قلعه جدید دیشموک در عصر حکومت خوانین بهمئی بوسیله دو خان مذکور صورت گرفته است.
چنانکه در ادامه نیز خواهد آمد شاید با توجه به نامواژه دیشموک بتوان گفت قلعه دارای پیشینه قابل توجهی میباشد؛ درباره کلمه دیشموک نظرات چندی مطرح گردیده که در ابتدا به گفتههای پیران و بزرگان استناد میشود؛ طی دیداری که زندهیاد دکتر نادر افشار نادری از منطقه و قلعه دیشموک داشتهاند، تاج محمدخان، واپسین خان ساکن قلعه در پاسخ به پرسش دکتر افشار نادری، نام آن را «دژ ملوک» دانستهاند که بعدها به دژموک و در نهایت دیشموک تغییر یافت.
آوردهاند که ساختمان قلعه دیشموک در قدیم شامل دو طبقه بوده؛ طبقه زیرین محل نگهداری مادیان و چهارپایان و طبقه فوقانی مکان زندگی حاکم. در گذر زمان دژ اصلی و قدیمی ویران گشته بجای آن قلعه جدید که محل استقرار خوانین بهمئی بود احداث گردید.
دکتر احمد اقتداری در این خصوص مینویسند: من از زبان مردم بهمئی گرمسیر نیز شنیدم که دیشموک نقطه ییلاقی طوایف بهمئی و مقرّ خوانین بهمئی سردسیری است و از قریه لیکک از راه دلی مهره و دامنههای برفگیر شمالی دشت ممبی به دیشموک راهی کوتاه و مالرو وجود دارد که خود نتوانستم رفت.
ایشان در ادامه نوشتهاند: قلعه دیشموک مرکز طوایف بهمئی سردسیر در ارتفاعات شمالی مشرف به درههای جنوبی کهگیلویه واقع است و از تل خسروی، یاسوج و سیسخت و پاتاوه و همچنین از نواحی تنگ پیرهزا و سرفاریاب نیز بدان مکان راهی است و گمان میرود که در دوران اواخر ساسانی یا اوائل اسلامی بر کنار راه خوزستان – اصفهان قرار داشته است. دیشموک ترکیبی دارد که بیشباهت به اعلام دوره سلوکی و الیمایی و حتی دوران ایلامی متأخر نیست. در خصوص کلمه دیشموک هیچگونه اظهارنظری نمیتوانم کرد و محتاج مطالعه و تحقیق زبانشناسان متخصص در زبانهای ایلامی و سلوکی و خط الیمایی است.
نامواژه دیشموک برگرفته از دو واژه «دژ» و «موک» است. با نگرش به این دو واژه پارسی باستان میبایست سرزمین کهن و پیش از اسلام بوده باشد. دژموک بر فراز تپهای بزرگ ساخته شده است. در نزدیکی دشت گسترده و پهناور دیشموک، دلی مهرگان و تنگ لیراو جای دارند که در هر دو جایگاه کوهستانی و جنگلی، آثار تاریخی بسیاری یافت میشود من جمله دژ لیراو و قلعه دختر که ذکر آن رفت و نیز گردنه شمشیر بری که ناصر خسرو قبادیانی در سفرنامه خویش بدان اشاره کرده است.
مضاف بر دکتر اقتداری، سِر آرنولد ویلسون مأمور پادشاهی بریتانیا هم مشاهدات خود از قلعه دیشموک را چنین نوشته است: پس از یکساعت بر فراز گدار مرتفعی رسیدیم که ناحیه مرکزی دیشموک در دامنه آن واقع شده و چند خانه در میان جلگه و یک قلعه سفید رنگ نسبتاً بزرگ در وسط کوه مقابل توجه انسان را جلب میکند. اطراف این جلگه را درخت بلوط و کوههای سنگ آهکی نسبتاً مرتفعی که سه الی چهار هزار پا (900 تا 1200 متر) ارتفاع دارند و به سلسله جبال منگشت متصل میشود احاطه کرده است.
همانند توضیحات دکتر صفینژاد در باب اهمیت رزمآوری و تیراندازی در بین لرها، ویلسون درباره بهمئیهای مهمدی سردسیر به مرکزیت دیشموک نوشته است: بعداز نماز، خان مرا به شکار دعوت کرد و معلوم شد که میخواهد ببیند که من در تیراندازی چند مرده حلاجم.
خوانین ساکن در قلعه دیشموک علاوه بر خلیل خان ایلخانی بهمئی و فرزند ارشدش جعفرخان، شامل نوادگان وی، علیمرادخان و امامقلیخان بودهاند؛ از تاج محمدخان و سلطانعلیخان فرزندان امامقلیخان نیز میتوان بعنوان نسل آخر خوانین ساکن قلعه دیشموک نام برد.
منطقه علاءالدینی: به گفته پیران و بزرگان از نخستین مناطقی که بهمئیها پس از خاستگاه اوّلیه خویش بدان پای نهادند و گسترش سرزمینی خود را آغاز نمودند میتوان به نواحی غرب لیراو یعنی تنگه چویل، علاء، رودزیر، درهبنیاب، صیدون، سردره، سرقوچ و واجل اشاره کرد که بطور سرجمع دو منطقه علاءالدینی و مهمدی گرمسیر را در مجاورت هم تشکیل میدهند؛ پس در مرتبه دوّم به قلعههای این مناطق توجه خواهد شد.
قلعه علاء: در شمال غربی سرزمین بهمئی و 30 کیلومتری غرب قلعه دیشموک واقع شده است. قلعه علاء که نویسنده فارسنامه ناصری از آن با عنوان «قلعه الله» یاد میکند را شناختهشدهترین قلعه در سراسر منطقه علاءالدینی گفتهاند؛ در واقع میتوان بخش قابل توجهی از این معروفیّت را به دلیل نقش محوری آن در جنگ 1316 بهمئی جستجو کرد. اگرچه پیش از آن هم، چه در زمان خلیل خان و چه پس از او دارای جایگاه والایی در نظام سیاسی بهمئی بوده است.
مطلعین محلی میگویند قلعه علاء که هماکنون خرابههای آن کماکان پابرجا میباشد، در گذشته توسط معماران بهبهانی در بلندایی مجاور جلگه علاء ساخته شد. قلعه دارای چهار برج، یک تالار سه طبقه و سه تالار دو طبقه بوده است. چاه عمیقی درون آن وجود داشته تا در مواقع لزوم و محاصره مورد استفاده قرار گیرد.
به گفته گذشتگان، قلعه علاء افزون بر موقعیت سیاسی دارای جایگاه اقتصادی نیز بوده است چراکه وجود دو عنصر یعنی رودخانه علاء و زمینهای مستعد کشت در مجاورت آن، ظرفیت کشاورزی خوبی در اختیار سیستم سیاسی بهمئی قرار میداد تا با ایجاد ذخایر آذوقه بتواند موقعیت خویش مستحکمتر نماید.
در همین راستا هرچند بهمئیها مانند دیگر مردمان کوچنده متکی به دام بودهاند و اساس اقتصادشان را دامداری تشکیل میداد امّا در کنار آن کشاورزی نیز در اقتصاد ایلی نقش داشته؛ مخصوصاً جاهایی که زمین توسط آب دائمی رودخانه مشروب میگردید.
ضمن اینکه بایستی اشاره کرد دو قلعه در منطقه علاء گزارش شده است، قلعه متأخر که مورد نظر میباشد و مستقر بر تپهای مشرف بر جلگه علاء است را برخی همانند قلعه دیشموک دارای تاریخی پیش از ورود بهمئیها دانسته و شروع بازسازی و احیاء آن را از دوره جعفرخان ببعد گفتهاند که در سیر تحولات تاریخی، مقطعی خوانین مهمدی گرمسیر و نهایتاً خوانین علاءالدینی آن را در اختیار داشتهاند. ناگفته نماند محل قلعه قدیمی علاء را در جلگهی علاء ذکر کردهاند که البته پس از برپا شدن قلعه جدید، جایگاه خود را از دست داد.
به هر روی در نظام سنتی ایلیاتی که از گذشته تا اوایل حکومت رضاشاه پهلوی کاملاً پابرجا بود از خوانین مستقر در قلعههای علاء از دهه ملاقیصر دوم (قیصرسلطان)، علیمحمدخان فرزند محمدحسینخان بزرگ و فرزندش محمدحسین خان دوّم نام بردهاند. نسل آخر خوانین ساکن قلعه هم شامل خداکرمخان (خان طلا) فرزند سرهنگخان و کریمخان فرزند محمدحسینخان دوّم بودهاند.
قلعه درهبنیاب: در چند کیلومتری غرب قلعه علاء قرار داشته و جایگاه استقرار گروهی از خوانین علاءالدینی از اولاد محمدحسین خان بزرگ بنام دهه محمدتقی خان بوده است. از خوانین ساکن در قلعه درهبنیاب میتوان به بوریخان اشاره کرد که جزو نسل آخر خوانین بهمئی بودند.
قلعه رودزیر: به فاصله نزدیکی در شمال قلعه علاء واقع شده و مقرّ شاخهای از خوانین علاءالدینی بوده که متأخراً سرپرستی دهههای قنبر، میراحمد و نعمتالله را بر عهده داشتهاند. محمودخان فرزند خدارحمخان از نوادگان هادیخان فرزند خلیلخان ایلخانی بهمئی، معروفترین خان ساکن در آن قلعه و از نسل آخر خوانین بهمئی بوده است.
منطقه مُهْمَدی گرمسیر: با مناطق شناختهشدهی صیدون، سردره واجل و طلاور در شمال شرقی سرزمین بهمئی در مجاورت منطقه علاءالدینی از قدیم مورد توجه دستگاه سیاسی بهمئی قرار داشته است بگونهای که در گذر زمان خوانین متعددی در آن ناحیه مستقر بودهاند که دو گروه متأخر آنان از اواخر قاجاریه بدین سو بشرح زیر میباشند:
- دهه ولی خان فرزند خلیل خان بهمئی شامل نوادگانش یعنی زکی خان و شهباز خان
- دهه آقاخان فرزند ملاقیصر دوّم (قیصرسلطان) شامل نوادگانش یعنی دهههای باقرخان، زکیخان و هادیخان
قلعههای صیدون: مطلعین محلی گزارش کردهاند که منطقه صیدون در شمال علاء یکی از مراکز مهّم سکونت طوایف مهمدی گرمسیر دارای دو قلعه معروف بشرح زیر میباشد:
- قلعه روچیری: بنا گردیده بر بلندایی و مشرف به مناطق اطراف که گفته میشود توسط باقرخان فرزند آقاخان ساخته شده است.
- قلعه فریدونی: گفتهاند توسط جعفرخان بنا گردیده و از عباسقلیخان فرزند باقرخان بعنوان ساکن هر دو قلعهی صیدون و از نسل آخر خوانین نام بردهاند.
قلعه طلاور: محل سکونت خوانینی از دهه آقاخان بوده است که معروفترین آنها را نادرخان فرزند حیدرخان نواده زکیخان ذکر کردهاند.
قلعه سردره واجل: محل سکونت شاخهای دیگر از خوانین دهه آقاخان بوده است که شناختهشدهترین آنها در نظام سیاسی بهمئی، ولیخان فرزند هادیخان از نسل آخر خانها عنوان شده است.
منطقه بهمئی احمدی: به گفته پیران و بزرگان، آخرین سرزمینی که به خاک بهمئی اضافه گردید منطقه بهمئی احمدی در نیمهجنوبی آن بوده است. با عنایت بدانکه بهمئی احمدی را با توجه به موقعیت رشته کوه حاتم به دو بخش پشتکوه (ممبی، رودتلخ و سرآسیابیوسفی) و زیرکوه (کت بابااحمد و لکک) تقسیمبندی کردهاند قلاع آن سامان بر همین اساس مورد بررسی قرار خواهند گرفت:
پشتکوه بهمئی احمدی: به گفته پیران و بزرگان، نخستین منطقه در بهمئی احمدی که به خاک بهمئی اضافه گردید پشتکوه بهمئی احمدی مابین دو رشته کوه بزرگ حاتم و کوه سفید بوده است. همانگونه که در پست جغرافیای ایل بهمئی نیز آورده شد پشتکوه بطور سنتی از شرق به غرب به ترتیب به سه ناحیه سرآسیابیوسفی، ممبی و رودتلخ تقسیم میشود؛ در این بین سرآسیابیوسفی در گفتار حاضر مورد بررسی قرار نخواهد گرفت زیرا اگرچه تا پیش از پراکندگی یوسفیها در زمان علیمرادخان دارای سیستم ایلی مستقل از بهمئی بوده است و طبیعتاً قلعه خاص خویش را داشته، امّا پس از آن بعنوان یکی از شاخههای سهگانه بهمئی احمدی (جلالی، بیژنی و یوسفی) دارای نظام سیاسی کدخدایی ذیل عنوان سیستم سیاسی بهمئی گشت.
قلعه ممبی: پیران و بزرگان، ناحیه ممبی را در قامت مرکز سیاسی پشتکوه بهمئی احمدی جایگاه شخصیتی همچون محمدحسین خان بزرگ و فرزندانش بویژه حسین خان ایلبگی کهگیلویه معروف به «شاه ایلبگی» عنوان کرده و در آن دیار از دو قلعه یاد میکنند که یکی با عنوان «قلعه کهنه» معرفی شده و دیگری قلعه جدیدی بود که در زمان شاه ایلبگی مورد استفاده او قرار میگرفت. این قلعه همان پایگاهی است که کاپیتان نوئل انگلیسی چند روزی در آن سکونت گزیده و با خان بهمئی ملاقات داشته است. گویی در ادامه گوشهای از گزارشات آن دیدارها که اخیراً در قالب کتاب سفرنامه بهمئی توسط کاوه بیات ترجمه و سپس چاپ و منتشر گردید ارائه خواهد شد؛ نوئل در این رابطه مینویسد:
قصد داشتم که از دالون وارد منطقه کهگیلویه شوم؛ قلعه ممبی مقرّ حسین خان بهمئی نخستین مقصد من بود. میزبان ما حسین خان بهمئی، مردی بلند قد و خوش قیافه با رفتاری صمیمی و دلپذیر. او به عنوان متمدنترین و با فرهنگترین رؤسای کهگیلویه شهرت دارد. وی سالها پیش سعی داشت که طوایف کهگیلویه را مانند بختیاری یا قشقایی به صورت یک ایل منسجم گرد آورد ولی با دشمنی سردار جنگ روبرو شد که در مقام ایلخانی بختیاری، کمر بر درهم شکستن اقتدار حسین خان بسته بود.
به هر تقدیر، نوئل درباره قلعه ممبی مینویسد: قلعه ممبی ساختمان دو طبقه چهارگوشهای است با یک برج در هر گوشهاش. سنگ نتراشیده و ساروج مصالحی است که در ساختمان آن بکار رفته و یک توپ مدرن کوهستانی میتواند آن را منهدم کند. حیاط داخل قلعه که حدود 30 یارد مساحت دارد، معمولاً پر از احشام و دواب است و کپرهایی که مسکن توده کثیر اطرافیان و خدمتکاران خان است، فضای آن را تنگ کرده است.
کودکانی که از این اتاق به آن اتاق میلولند و گروهی از زنان –پیر و جوان- از چشمه پایین قلعه، با مشک آب میآورند و گروهی دیگر با هاونهای سنگین چوبی برنج میکوبند.
همچنان که به کار مشغولند با صدایی آرام و آهنگین دوبیتیهایی در باب جنگ مردانشان و یا کوهها و مراتع موطنشان زمزمه میکنند.
هر کجا که خان است، دور او نیز حلقهای از خویشان و اطرافیان، ریشسفیدان و رهگذرانی که برای یکی دو روز میهمان خانند، نشستهاند. گروهی از عشایر و ابوابجمع مسلح نیز با تکیه بر تفنگهای خود و پهلوان گونه، ردیف بعدی این صحنه را تشکیل میدهند.
بعدازظهر رقابتهایی را ترتیب دادم. نخستین مورد این رشته رقابتها یک مسابقه تیراندازی بود؛ بزی را در 500 یاردی (450 متر) هدف قرار داده و جایزه آن را نیز پنج تومان تعیین کردم. این ماجرا به خوبی پیش رفت و بز مزبور در پنجمین شلیک کشته شد. در واقع از سهولت واداشتن افراد به شرکت در این مسابقه به صورتی مرتب خودم هم شگفت زده شدم.
قلعه جدیدی که حسین خان در لیکک میسازد مانند دیگر ساختمانهای منطقه بهبهان از گچ و سنگ است. همیشه از این نوع ساخت و ساز خوشم آمده و از مهندسین میپرسم که چرا ما خودمان بیشتر آن را به کار نمیبندیم. پاسخ میدهند که بار حاصل از سنگهای نتراشیده و ملات کار آنچنان سنگین است که هیچ ساختمانی وزنش را تاب نمیآورد، حال آنکه این نظریه با واقع امر همخوانی ندارد زیرا در بهبهان تعداد خانههای سه طبقهای که با گچ و سنگ ساخته شدهاند کم نیستند و گنبدهای سنگین سی پایی نیز معمول میباشند و به علاوه نظر به ویرانههایی که در این منطقه دیده میشود، عمارات سنگ و گچ خیلی بادوام به نظر میرسند و لااقل از عماراتی که با بهترین آجرها ساخته شدهاند با دوامتر هستند.
توپ های سه اینچی توپخانه بهبهان حتی از فاصله نزدیک نیز بر دیوارهای از این دست کاملاً بیاثر است و هنگامی که [نصیرخان] سردار جنگ توانست از راه خدعه و نیرنگ در سال 1914 به قلعه لیکک راه یابد، در پی بیاثر یافتن کلنگ و دیلم برای تخریب قلعه به منفجر ساختن آن با استفاده از خرجهای سنگین باروت متوسل شد.
در اینجا لازم به توضیح است اگرچه نوئل همانند بیانات پیران و بزرگان به درستی به سیاستورزی سردار جنگ برای تصرف قلعه لکک اشاره کرده است امّا در شرح وقایع پس از آن یحتمل اطلاعات کافی نداشته و دچار لغزش گردیده زیرا به گفته پیران و بزرگان، قلعه لکک منهدم نگشته بلکه صرفاً درب آن به دالون بختیاری منتقل گشت. (ضمن آنکه سالها بعد در دهه بیست شمسی زمانیکه ایلخانی بهمئی بههمراه تفنگچیان برای حل و فصل مورد واگذار شده توسط مراجع حکومتی، از راه دالون عازم گشته و مدتی را در قلعه دالون مهمان محمودخان کیانی چهارلنگ بودند، توسط همراهان پیشنهاد برگشت درب به جایگاه خود داده شد امّا در ادامه به لحاظ حفظ احترام میزبان و اینکه همسر خان چهارلنگ از نوادگان خاندان خوانین بهمئی بود، از آن صرفنظر گردید).
به هر تقدیر قلعه ممبی پس از شاه ایلبگی محل استقرار نسل آخر خوانین یعنی فرزندانش محمدعلی خان ایلبگی کهگیلویه و غلامحسینخان بوده است.
زیرکوه بهمئی احمدی: این منطقه که بنوعی گرمسیر بهمئی احمدی محسوب میگردد همانگونه که گفته شد در نظام سنتی ایلی دارای دو بخش اصلی کَت بابااحمد و لکک میباشد. قلاع خاننشین آن شامل قلعه نادر در بخش کت بابااحمد و قلاع لکک در بخش لکک است.
قلعه نادر: همانند قلعه علاء، قلعه نادر نیز بخش اعظم معروفیت خویش در تاریخ معاصر بهمئی را به پشتوانه محوریت در جنگ 1303 بهمئی و استقامت هشت ساله بهمئیها در قبل و پس از آن به دست داده است؛ اگرچه از نظر تاریخی چنانکه خواهد آمد این قلعه را دارای سابقه هزارساله از دوره اسماعیلیه دانستهاند. ضمن اینکه توضیحات و تصاویر تکمیلی درباره آن در گفتار قلعه نادر بهمئی در دسترس میباشد.
دکتر احمد اقتداری درباره آن نوشته اند: از قریه لیکک و ارتفاعات سرلیکک بر ارتفاعات کوهی منفرد و بر قله آن آثار قلعه و ویرانههای ساختمانی برج و بارویی با چشم مسلح میتوان دید و چون از سرجوشیر انتهاء جلگه تشون بطرف غرب برانیم از حوالی کلجمشید کوه قلعه نادر آشکار است و چون به قلات و سرلیکک برسیم بلندی و عظمت کوه بیشتر نمایان است. من [دکتر احمد اقتداری] بروز 17 دیماه/1356 بهمراهی خلیفهخان صفائی تا حصاربندی که معلوم است جای قلعهای بسیار کهنه در دامنه قلعه اصلی بوده است و مسکن عده کثیری میتوانسته است باشد رفتم و چون درهای غربی شرقی را دور زدیم به ریشههای قطعه کوهی که به قلهای انجامید رسیدیم با دوربینی قله قلعه را تماشا کردم و عکسی چند از آن گرفتم و بر تخته سنگهای تراشیده که در دامان قله در دیوارسازی و انبوه مصالح ساختمانی بکار رفته است گذر کردم و من چنان دریافتم که در کشاکش دوران این قلعه که واقعاً موقعیت نظامی ممتازی دارد چندین بار ویران شده و آثار عمدهای از آن باقی نمانده است. در بعض کتب مراجع نوشتهاند مانند قلعه گل و قلعه گلاب و دژ کلات و قلعه طیغور یا طیفور یا طنبور. شاید قلعه نادر هم که در کتاب تاریخ جغرافیایی خوزستان مرحوم امام شوشتری بنام قلعه ناظر ذکر شده یکی از قلاع اسماعیلیه بوده است. روایات سینه به سینه و یکی دو نسل متعارف بومی از قلعهداری و جنگاوری مردمان در این قلعه سخنها بیاد دارند. مرحوم امام شوشتری نوشته است: نزدیک به تنگ سروک بالای کوه قلعهای است که اساس آن طبیعی و خداآفرین است و آثار بناها و عمارات قدیمه چند در آن میباشد و مردم محل آن را قلعه نادر گویند و نسبت آن به نادرشاه افشار یا نادر دیگری بیدلیل است و دور نیست که این همان قلعه ناظر باشد که طبری در صفحه 109 جلد 10 و صفحه 43 جلد دوازدهِ کتاب خود آن را نام برده است. طبری می گوید: ابوحمزه اسکاف ارجانی که از ملاحده اسماعیلیه بود آنجا و قلعه طنبور و قلعه خلاد خدرا در سال 494 بدست آورد. در نزدیکیهای قلعه نادر قلعه دیگری است که آن را قلعه لکک گویند و آن هم از دژهای قدیمهی این حدود است.
قلعه لکک: پیران و بزرگان همانند منطقه ممبی، در لکک نیز دو قلعه را معرفی نمودهاند. اوّل قلعهای که پیشتر مورد استفاده اقوام پیشین یعنی اعراب و ترکان ساکن در منطقه بوده و بعدها در اختیار بهمئیها قرار گرفت. این قلعه همان است که کاپیتان نوئل به بازسازی آن توسط شاه ایلبگی اشاره کرده بود و علاوه بر وی، از دیگر خوانینی که در زمان قاجار و سپس تا نخستین سالهای حکومت رضاشاه پهلوی در آن ساکن بودهاند میتوان به برادران بزرگترش، علینقیخان و محمدشفیعخان اشاره کرد؛ نسل آخر خوانین ساکن در آن نیز علیمحمدخان فرزند محمدشفیعخان بوده است.
قلعه جدید لکک: در نزدیکی قلعه لکک ساخته شد که به گفته پیران و بزرگان احداث آن در سال 1328 شمسی بوده و میتوان آنرا در زمره قلاع جدیدی دانست که بهمئیها بنا نهادند و پیش از آن وجود نداشته است. این قلعه از نظر بُعد زمانی آخرین قلعه خاننشینی است که در بهمئی احمدی ایجاد گردید.
قلعه جایزان: مانند سایر قلاع بهمئی دارای پیشنیهای قبل از ورود بهمئیها به منطقه جایزان در نیمههای دهه بیست شمسی است و تا اوایل دهه چهل شمسی و اجرای اصلاحات ارضی، محل ایلخانی بهمئی بوده است. دکتر احمد اقتداری درباره آن چنین نوشتهاند:
روستای قلعه خلیلی در بلوک جایزان رامهرمز، کمی دور از جاده عمومی است و در آغاز آبادی قلعه گلین بزرگی بابعاد 75×65 متر وجود دارد که دارای چهاربرج و سردر ورودی گشاده و دروازه است. قلعه از خشت و گل ساخته شده و قدمتی پیش از اواخر دوران قاجاری ندارد و اکنون ویرانه است. بانی قلعه را آقای محمدعلی خان خلیلی از طایفه بهمئی گرمسیری کوهگیلویه که در قید حیات است [در زمان نوشتن مطالب کتاب] و در بهبهان سکونت دارد گفتهاند.
قلعههای کهن و تاریخی بهمئی
افزون بر قلعههای خاننشین، آگاهان و نویسندگان محلی خبر از وجود دژهای تاریخی در منطقه میدهند که معروفترین آنها را «قلعه نادر» (ذکر آن رفت)، «قلعه لیراو» و «قلعه منگشت» گفتهاند.
قلعه لیراو: نور محمد مجیدی از نویسندگان محلی درباره آن نوشته است: واژه لیراو نامواژهای ایرانی و باستانی میباشد که به مجموع کاروانسراها، خوانها و رباط گفته میشده و اصل واژه لیر (لیز) است که مفهوم لغوی آن ایستگاه و کاروانسرا میباشد. از این نوع و نمونه واژهای در استان کهگیلویه و بویراحمد فراوان وجود دارد مانند: لیرهای حومه شهر سوق (روستاهای لیر کوچک و بزرگ)، لیر بهشتآباد ایدنک، لیر روستای تراب وسطی، لیرکک، لیکک (لیر کهک) و غیره که همگی مینمایانند که لیر دلالت بر ساختمان کاروانسرا و خوان و رباط عربی دارد که برای آسایش رهگذران و کاروانیان راههای بزرگ و کوچک با شاهراههای باستانی ساخته شدهاند.
کاروانسرای لیراوی واقع در تنگ لیراو بهمئی سردسیر گفته شده است و این نام چون مرکز ایلی اقوام لیراوی بوده، مانند منطقه قلعه لور که بعداً به مجموع ایلات لر اطلاق گردید.
جایگاه این دژ کوهستانی و صعبالعبور در بلندیهای دره جنگلی و سرسبز تنگ لیراو جای دارد. مسیر رفتن و رسیدن به آن بوسیله راه سنگفرشی است که در برخی از نقاط آن سنگ و ساروج بکار رفته است و بدین طریق کاروانهای آذوقه و خواربار میتوانستند به فراز قله رفته و به آسانی نیازمندیهای خوراکی را تأمین نمایند. بالای کوه جاییکه قلعه بنا نهاده شده است موقعیتی میباشد که از نظر نظامی و استراتژیک و مهّم بود، هجوم و حملههای ناگهانی بدان راه ندارد.
در نزدیکی دژ لیراو قلعه دیگری بنام دختر وجود دارد که از پرستشگاههای دوران ساسانی عنوان شده است و هنوز [دهه هفتاد شمسی] آثار ساختمانی آن باقی میباشد.
البته پروفسور گاوبه به نقل از منابع تاریخی خبر از یک قلعه لیراوی در فارس داده و در ادامه مینویسد که باید همان قلعه گلاب باشد و این نکته را به دست داده که ناحیه مرکزی لیراوی با لیراوی دشت یکسان بوده است.
قلعه منگشت: دژ تاریخی منگشت که گفته میشود همانند قلعه نادر، توسط زمامداران مختلفی از اتابکان لر گرفته تا محمدتقیخان چهارلنگ و نیز برخی خوانین بهمئی مورد استفاده قرار میگرفت در منطقه بهمئی مهمدی گرمسیر واقع شده است.
سلسله جبال عظیمی که رویهمرفته منگشت خوانده میشود از ارتفاعات متعددی تشکیل شده که دنباله کوههای زاگرس است و منطقه جانکی گرمسیر را در بر میگیرد. سطح کوه منگشت عاری از خاک و هرگونه رستنی است و قلههای مرتفع آن دائماً پوشیده از برف می باشد. دژ منگشت که پناهگاه سردار بزرگ بختیاری یعنی همان کسی که هم اکنون [زمان قاجاریه] تمامی طوایف لر بزرگ را تخت فرماندهی دارد [محمدتقی خان چهارلنگ] متشکل از تودهای سنگ است که منفرد و مجزا در ضلع جنوبی دشت به طریقی نمایان است. راه به سوی دژ بسیار شیب دار است و قسمت بالای دژ به ارتفاع 45 متر عمودی بریده شده است. تنها راه دسترسی به دژ کوره راهی سنگلاخ است که تا فاصله 15 متر مانده به آن ادامه مییابد ولی از آن ببعد باید با دشواری بسیار بالا رفت. سطح دژ کاملاً مسطح و محیطش حدود 800 متر و دو چشمه از یک منطقه کوهستانی پر فراز و نشیب به نام کوه آسماری عبور میکند.
بارون دوبد روسی هم مینویسد: قلعه کوهستانی و نیرومند منگشت که قبلاً تحت حاکمیت میرزا قوما حاکم بهبهان بود، اکنون به دست محمدتقیخان رئیس بختیاری افتاده است. در پشت سر قلعه ارتفاعات بلند منگشت که بخشی از پوشیده از برف است سربرآورده.
به هر صورت همانگونه که گفته شد؛ دژ منگشت اگرچه در سرزمین بهمئی قرار دارد امّا از یک سو به دلیل همسایگی با خاک بختیاری و از دیگر سو به دلیل آنکه گفتهاند، در زمان محمدتقیخان چهارلنگ ایلخان مقتدر بختیاری عموم طوایف لر بزرگ من جمله بهمئی به او پیوسته بودند، از جمله قلعههای در اختیار خان بختیاری بود. در همین ارتباط خالی از لطف نمیباشد که نوشتههای اردشیر صالحپور از همتباران بختیاری نیز درباره دژ منگشت مرور شود که مینویسد:
در مناطق بختیاری قلاع زیادی وجود دارد امّا برخی از آنان چنان دست نیافتنیاند که از این حیث برای خود شهرتی به هم زدهاند و آوازه ای کسب کردهاند. به طور کلی قلعه هرچه دست نیافتنی و غیر قابل تسخیر باشد به زعم ما بیشتر به اصالت قلعه بودن یعنی همان وجه دفاعی نزدیکتر است و قلعه منگشت یکی از قلاع مشهور تاریخی است که شرایط کوهستانی به مدد او آمده تا او را ماندگارتر سازد. این قلعه پناهگاهی برای دفاع در برابر هجوم دولتها و حاکمان خارجی از جمله مغولی، تیموری و حتّی قجری بوده است.
قلعه منگشت سابقاً در اختیار میرزا قوما حاکم بهبهان بود و آنزمان رامهرمز و جانکی جزء بهبهان شمرده میشدند ولی بعدها، هم طوایف و هم قلعه منگشت به محمدتقیخان رسید.
صالح پور همچنین آورده است: قلعه منگشت، قلعهای رفیع و سرکش است که وقتی برفراز آن میایستی تمامی دشت و منطقه را زیرنظر خواهی داشت. این قلعه به کوهی تکیه دارد و استحکامش را از بلندا و صخرههای منگشت گرفته است و اگرچه از پایین کوهی مجزا جلوه میکند اما در واقع زاییدهای از کوه بلند و به هم تنیده منگشت است این قلعه در پنج کیلومتری شمال صیدون جانکی [بهمئی] قرار دارد و در دسترسی آن دو چشمه ی آب است و کمی آن سوتر رود تلخاب از پای قلعه میگذرد تا به رود زرد و جراحی بریزد.
قلعه مسلط به روستاهای «آبگرمک»، «سردره»، «وجول» [واجل] و «لاکوم» است و در پشت سرش برفهای کوه «سردک» پیدا است. سرتاسر این کوهستان را که قلعه در بلندای آن قرار دارد پوشیده از درختان بلوط، بن و کلخونگ است و گله و گوسفندان زیادی میتوانند آنجا چریده و نیازهای ساکنان قلعه را فراهم آورند. موقعیت این قلعه چنان است که اگر به خوبی محافظت شود، دسترسی به آن محال است.
راه دستیابی به دژ بسیار شیب دار است و قسمت بالای دژ برای اتابکان لر پناهگاه مهّمی بود چنانکه یکی از شاهزادگان به نام اتابک تکله در یک محاصره نه ماهه به خوبی در برابر ارتش هلاکوخان مقاومت کرده است و به عبارتی پناهگاه بختیاری و آشیانه عقابها بوده است. راه ورودی این قلعه بسیار پر پیچ و خم است و در برخی از قسمتها تنها یک نفر آنهم به سختی میتواند از آن عبور کند و چند کمینگاه در مسیر راه و بر بالای کوه چنان قرار گرفته که در صورت استقرار یک و یا دو نفر، از ورود لشکری میتوانند جلوگیری نمایند. در جنگ بین مغولان و لرها نیز امیر اتابک افراسیاب شاه محلی ایذه مالمیر [از اتابکان لر بزرگ] به قلعه منگشت پناه برد و این دژ کوهستانی همواره محملی امن برای دفاع در برابر حملهی بیامان مهاجمان بوده است.
در پایان ضمن اینکه مجدداً یادآوری میگردد بهمئی دات کام تلاش داشته و دارد تا با معرفی قوم لر و بهویژه ایل بهمئی، قدمی ناچیز در این راه که همانا چیزی جز شناخت از اصالت و هویت خویشتن نیست بردارد، باید گفت عموم سران و رؤسای ایلات و طوایف لر علیرغم اختلافنظرها، سلایق متفاوت و حتّی چنددستگیهایی که داشتهاند، جملگی توان خود را مصروف در راه حفظ موجودیت، ثبات و گسترش تبار خویش میکردهاند؛ در همین راستا تاریخ بستری برای سرمشق قرار دادن نقاط قوت و عبرت از گوشههای منفی آن برای نسل امروز است؛ و بزرگترین پند از تاریخ همانا پیشگیری و غلبه بر تفرقهها میباشد.
بعنوان حسن ختام مجدداً گرامی داشته میشود یاد و خاطره تمام درگذشتگانی که دل در گرو سربلندی و سعادت این تبار کهن داشتند و بر همان سیرت چهره در نقاب خاک کشیدند.