هرچند در پست پراکندگی قوم لر اشاراتی کوتاه به لرهای استان قزوین که از سرزمین مادری خویش در سلسله کوههای سر به فلک کشیده زاگرس بدانجا مهاجرت کردهاند شد امّا در این مجال تلاش میگردد نگاهی مبسوطتر و مفصلتر به آنها صورت گیرد. بویژه اینکه میگویند قزوین را «لرستان کوچک» نیز عنوان میکنند.
گفته میشود لرهای استان قزوین عمدتاً در دو بازه زمانی صفویه و قاجاریه بدانجا کوچ داده شده و یا مهاجرت کردهاند؛ درهمین راستا دکتر پرویز ورجاوند نوشتهاند که در زمینه امر کوچ دادن ایلات از منطقه اصلیشان به سایر نواحی در اغلب نوشتههای تاریخی از دیرباز نشانههایی وجود دارد و در هر زمان انجام این امر بمناسبت خاصی صورت گرفته که مهمّترین آنها را میتوان ضعیف ساختن قدرت نفوذ و قدرت ایل دیگر دانست، بهعبارت دیگر زمانیکه یک ایل در ناحیهای دارای قدرت بسیار میگردید، برای محدود ساختن توان تحرک آن گروهی از افراد ایل مقتدر دیگری را در نزدیکی آن منطقه سکونت میدادند و آنها با اطمینان از پشتیبانی دولت مرکزی، از یکهتازی ایل نیرومند منطقه، جلوگیری مینمودند. از دوره صفویه و بخصوص زمان شاه عباس کبیر بیش از هر عهد دیگر نشانههای فراوانی از اجرای این سیاست در دست است. بعداز آن در زمان نادرشاه افشار نیز این سیاست تعقیب گردیده چنانکه به فرمان او گروهی از ایلات ترک، کرد و لک را به نواحی اطراف قزوین کوچ داده و مستقر میسازند.
دکتر ورجاوند در ادامه ذکر میکنند این امر در زمان قاجاریه نیز بشدت تعقیب گردید و یکی از اصول قابل توجه سیاست ایجاد نظم آن دوره بشمار میرفت. سیاست مزبور همراه با یکجانشین ساختن اجباری ایلات تا حدود سال 1315 نیز ادامه داشت و در جریان اجرای آن حوادث مختلفی بوقوع پیوست.
پیش از پرداختن به مبحث سرزمینی لرهای قزوین بایستی بدین نکته اشاره کرد که هرچند سرزمین مردمان لرتبار آن دیار به دلیل تقسیمات سیاسی کشوری، در چهار استان قزوین، گیلان، البرز و زنجان واقع شده است امّا همانگونه که پیشتر نیز اشاره گردید در چنین مواردی آنچه در اولویت بالاتر قرار دارد همانا پیوستگی تاریخی میباشد.
به هر تقدیر دکتر ورجاوند نوشتهاند لرهای قزوین در دهستانهای تارم، قاقزان، دودانگه، رودبار، الموت، کوهپایه، بشاریات و فشگلدره مستقر شده و مدتها دارای زندگی چادرنشینی بوده و ییلاق و قشلاق مینمودند ولی بعدها گروه بسیاری از آنها در دهات مستقر میشوند. با این حال هنوز [دهه چهل شمسی] جمعی از آنها بین ناحیه ییلاق یعنی قاقزان و اطراف جاده قزوین – رشت و دامنههای البرز و قسمت قشلاق یعنی ناحیه تارم – سواحل رودخانه شاهرود و خاک عمارلو، در رفت و آمد هستند. طوایف معروف آنها عبارتند از چگنی، غیاثوند، مافی، کاکاوند، جلیلوند، باجلان و کرمانی، رشوند و بهتویی.
دکتر سکندر امان اللهی بهاروند نیز در خصوص مردمان لر قزوین بیان میدارند تعدادی از طوایف لر در منطقه قزوین بسر میبرند که در گذشته و بویژه در زمان صفویه و اوایل قاجاریه به این دیار تبعید شدهاند. این ایلات به دو گویش لری و لکی تکلم میکنند. به هر عنوان ضمن اینکه مجدداً یادآوری میگردد هدف از ارائه گفتارها همانا شناخت از هویت و اصالت خویشتن که چیزی جز صفا، صمیمیت، صداقت و شجاعت نبوده است و در همین راستا سعی خواهد شد علاوه بر کلیات و مقدمات، در قالب پستهای تخصصی به بررسی ایلات و طوایف لر اعم از لر بزرگ و لر کوچک پرداخته شود؛ این مجال با پرداختن به مردم لرتبار چگنی قزوین آغاز میشود.
طایفه چگنی: چگنیها از جمله ایلات شاخص لرتبار بودند که در سیر تحولات تاریخی کشور و منطقه لرستان نیز تأثیرگذار بوده و در مناطق مختلفی من جمله استانهای قزوین، گیلان، البرز، زنجان، مرکزی، خراسان و فارس پراکندهاند. به هر روی از بررسی منابع موجود چنین برداشت میشود که بزرگترین و توانمندترین ساختار اجتماعی لرهای قزوین متعلق به چگنیهای آن سامان است.
میرزا ابراهیم نامی از رجال دوره قاجاریه در کتاب سفرنامه استرآباد، مازندران و گیلان درباره چگنیهای قزوین آورده است که در عهد آقامحمدشاه [خان] قاجار مغفور از خرمآباد فیلی خودشان آمدند. 850 خانوارند. سران ایشان باقرخان و برادرش خانبابا است. مواجب رؤسایشان یکصد تومان میباشد و نوکر سواره چگنی 400 نفر است. محل سکونت خوانین چگنی به همراه شصت و پنج خانوار دیگر در شهر قزوین است و سایرین در طارم از سیاهپوش منجیل، لوشان، خرزان إلی قزوین و در ساوجبلاغ، بالاسرقشلاق هفتاد خانوار ایضاً ساکن هستند. کشت و زراعت بسیار مینمایند. گلیم، قالی، جاجیم، سیاهچادر، خورجین، نمد، توبره و مفرش خوب میبافند. به تخمین 16000 گوسفند دارند. زبان ایشان لری است به مانند زبان اهل بختیاری؛ فارسی و ترکی هم میدانند.
همچنین دکتر سکندر امان اللهی بهاروند بیان داشتهاند این طایفه شعبهای از ایل چگنی لرستان میباشد که احتمالاً در زمان آقامحمدخان قاجار به نواحی قزوین تبعید گردیده است. ایل چگنی از ایلات عمده لرستان بوده و در زمان صفویه از موقعیت خاصی برخوردار، امّا به دلایلی که هنوز روشن نشده شعبی از آن به نقاط مختلف ایران پراکنده شدهاند چنانکه شعبهای از این طایفه در فارس سکونت دارند. اعضای طایفه چگنی در منجیل و دیگر نقاط اطراف قزوین بسر میبرند و زبان آنها لری است. تیرههای ایل چگنی مشتمل بر میرخاوند (میرخواند)، بادیوند (بهادیوند)، سیردیوند، پیرمردوند، نظامیوند، گودرزوند، کهگیر، مالامیر، گوئرزن، باوه، کلهر، کوسه و خاکینه هستند. ضمن اینکه علاوه بر موارد فوق، دکتر ورجاوند به پیرقلیوند، درویشوند، کلوند، پاپایی، پاچناری، خرکانی و مختاروند نیز اشاره کردهاند.
دکتر ورجاوند نیز درباره چگنیهای قزوین مینویسند گروه زیادی از چگنیها در دهات دهستانهای: اقبال – قاقزان و تارم برای تمام سال ساکن هستند و تعدادی از آنها نیز ییلاق و قشلاق میکنند. سردسیر آنها در حدود ریحاندره، خرکان و چشمهکره و کوههای کلاسوره قاقزان است و گرمسیر این مردم پیرامون اورگن معلمخانی، قراتیکان پاچنار، جندره و حدود خاگینه تارم و زرینخانه، کنار رودخانه شاهرود است. چگنیها در دره شاهرود به کشت برنج، گندم و جو و در ییلاق فقط گندم و جو میپردازند و تعدادی نیز گاو و گوسفند پرورش میدهند. تعداد آنها بین 800 تا 1000 خانوار است. کتاب جغرافیای نظامی ایران جمعیت آنان را 1500 خانوار ذکر کردهاند.
بهمن آزادی چگنی نویسنده کتاب تاریخ معاصر چگنی هم درباره پراکندگی چگنیهای قزوین به نقل از منابع محلی آورده است مناطقی که امروزه چگنیها در آن ساکن هستند عبارتند از شهر قزوین، روستاهای شمال و شمال غربی آن بعلاوه شهرستانهای تاکستان، بویینزهرا و آبیک و نیز شهرهای لوشان، منجیل و روستاهای پیرامونی آنها از توابع شهرستان رودبار استان گیلان که به دلیل همسایگی سرزمینی دارای پیوند قومی و ارتباطات نزدیک با چگنیهای استان قزوین میباشند؛ علاوه بر این شهرستان ساوجبلاغ از توابع استان البرز و شهرستانهای ابهر و خرمدره از توابع استان زنجان نیز سکونتگاه جوامعی از چگنیها هستند.
آزادی چگنی روستاهای چگنینشین استان قزوین را در سه شهرستان قزوین (بخشهای طارم سفلی، کوهین و مرکزی)، بویینزهرا و تاکستان ذکر کرده که در ادامه به آنها اشاره میشود:
بخش طارم سفلی: کشکور، نمکین، یوزباشچای، چهارطاقی، ازنو بالا، شاخانی پایین و بالا، میرخوندعلیا و سفلی، کوهگیر سفلی و علیا، خاکینه پایین و بالا، اورکن کرد، بهرامآباد، جودکی مزرعه بهرامآباد، شاهمیانی مزرعه بهرامآباد، وفقان مزرعه بهرامآباد و قمارلو مزرعه یوزباشچای.
بخش کوهین: بویینک، بوچینک، تعلی، خرقان علیا و سفلی، ریحاندره علیا، وسطی و سفلی، زیتک قشلاق، سلطانآباد، کوشکک سعیدآباد، مرتضیآباد، مزرعهیلهگنبد پایین، اورکن معلمخانی، آبانبار، امیرآباد آوهچاک، تپهشیر، درهقویتی، اوچتپه، فتینآباد (فتنآباد)، شادتپه، چالقوچ ملاسرخه، چوبدره، چوره، چپقلو، آقدوز، چشمهکره، حصار ولیخان مزرعهیلهگنبد پایین، سلیقه، گورکن، نهدر و چشمهغلامعلی.
بخش مرکزی: آبگیلک، اروسآباد، اک، اکبرآباد، قنبرآباد، اوزوندره، کوهگیربند زویار، محمودآباد چاریس، زاکان، زویار، غلامآباد، محمودآباد علمخانی، مشکینآباد، نادرآباد، نجمآباد، همتآباد، شاهقلیمزار، کلهر، مالار، لروند، خراس، وشته، میانچال و خرمنسوخته.
شهرستان بویینزهرا: آراسنج، امیرآباد و چکین.
شهرستان تاکستان: کوزهگلن، چنارستان و یزدهرود.
آبیک و ساوجبلاغ: نظرآباد کوچک، حسنبکول، چگنی روستای ازبک.
لوشان: بر اساس تقسیمات کشوری، تعدادی از مناطق قشلاقی چگنیها جزو استان گیلان محسوب میشوند. در همین جهت بخش قابل توجهی از چگنیها در منطقه لوشان از توابع شهرستان رودبار گیلان سکونت دارند. علاوه بر شهر لوشان، شهرک بابایی منجیل و روستاهای پاچنار، کوسه، قارکو، حلاج، نظیمند، قرهتیکان، سیاهتپه، هرزویل و جندره.
آزادی چگنی همچنین تیرههای مختلف طایفه چگنی قزوین را مشتمل بر 12 تیره چگنی، بابایی، بهادیوند، پیرمردوند، گودرزوند، جودکی، سردیوند، کلهر، کوگیر، مالمیر، میرخوند و نظامیوند آورده که همگی پسوند چگنی را در انتهای فامیلی خود دارند و به زبان لری تکلم میکنند. تعدادی هم در اصل جزو یکی از همین دوازده طایفه هستند امّا به مرور زمان فامیلی خود را تغییر داده ولی در عین حال پسوند یا پیشوند چگنی را هنوز حفظ نمودهاند مانند: چگینینژاد، چگینیپور، کرد چگینی، زویدار چگینی، پناهی چگینی و تلگرافچی چگینی؛ ضمن اینکه گروهی نیز هستند که در اصل چگنی بودهاند اما نام خانوادگی خود را به کل عوض کردهاند.
طایفه غیاثوند: میرزا ابراهیم نامی، از رجال دوره قاجاریه در کتاب سفرنامه استرآباد مینویسد که در عهد آقامحمدشاه [خان] مرحوم، نصف از فارس و نصف دیگر از خرمآباد آمدند. 1030 خانوارند و رئیس ایشان نوروزعلیخان پسر احمدخان است و مواجبش 100 تومان میباشد. مالیاتشان دویست وپنجاه تومان نقد همراه با بیست رأس بره است. همگی چادرنشینند و ییلاق قشلاق دارند.
دکتر ورجاوند نیز درباره غیاثوندها ذکر کردهاند که از نظر تعداد نفوس با چگنیها تقریباً برابر هستند و از سایر طایفهها بزرگتر میباشند. گروه کثیری از آنها در تمام طول سال در یک ده سکونت دارند و تعداد کمی از آنها ییلاق و قشلاق میکنند؛ سردسیر آنها در نواحی فشال تلمبه سر در 12 کیلومتری توتچال و سوختهچنار است. گرمسیر آنان نیز در شیرینسو و قرهدره (عمارلو)، شارلق، ارسآباد، چارطاقی، گزوان (تارم)، کاکوهستان – توت چال (رودبار)، پلانبوده، درهملاعلی و کنار رودخانه شاهرود واقع است. تعداد خانوارهای آنها بین 850 تا 900 میباشد. (این تعداد در جغرافیای نظامی ایران 1200 خانوار ذکر شده است).
دکتر ورجاوند در ادامه طایفههای غیاثوند را شامل درویشوند، کماسی (کیماسی)، سلخوری یا سرخوری و محمدبیگی ذکر کرده و مینویسند عدهای از غیاثوندها در حدود 400 خانوار بعداز زمان صفویه در دوره آقامحمدخان قاجار بار دیگر از کرمانشاهان و لرستان به سرزمین قزوین کوچ داده شدند.
همچنین دکتر امان اللهی بهاروند غیاثوندها را شعبهای از ایل سلسله لرستان بیان میدارند که بوسیله آقامحمدخان قاجار به قزوین تبعید شدهاند. ایشان طایفه غیاثوند را متشکل از تیرههای کیماسی (کوماسی)، یارگه، محمدبیکی، شهبازی، سلخوری و درویشوند نوشته و محل سکونت آنها نواحی توتچال، تیاندشت، تلهچین، خشگناد، انجلیق، امیرآباد، امجد، داغداشت، پشیام، غیاثآباد، قانشار بلاغ، قرهدره، گندمچال، کوراندشت بزرگ و کوچک، جرنچاک و خروس ذکر میکنند.
دیگر نویسندگان تیرههای غیاثوند را شامل غیاثوند، الوندی، اللهبخش، رویتوند، سلخوری، شمسین، کربلاحسین، معاریف، اعلایی، محمدخانی، ناصری، یعقوبخانی و اسدی نوشتهاند. همچنین از محمدعلیخان، فرزندنش مرادحاصلخان و اولاد وی (حاجخان، علیاکبرخان، حبیباللهخان و قدرتاللهخان) بعنوان رؤسای غیاثوندها نام برده شده است.
سلخوریها: به آنها سلحشور هم گفته میشود؛ تیرههای سلخوری را مشتمل بر سلخوری، خاتونی، کماسی، محمدبیگی، یارکه و گلگل نوشتهاند.
درویشوند: چنانکه گفته شد درویشوندها را از غیاثوند نوشتهاند. تیرههای درویشوند را شامل زنگیوند، ولیبیگی، یاریبیگی (شاهکرم، ویسکرم، رجب)، اصلانبیگی، بیربیگی، بابر، حسنوند، کولیوند و جهانگیر آوردهاند. همچنین سردسیر درویشوندها را شاهتپه، چودره، گویدره، بابر علیا و سفلی، موشتپه، سرسنگ، دره گنجعلی، اکراد مزرعه، دره آزاخان، آسیابرک، آستوندره، شش دانگه، چشمهکره، درهکولا و قپانچای و گرمسیر آنان را چوره، کرملی، درهشولی، مورتک، حصار ولیخان، حمامدره، گنداب، زرین خانی، علیمردی، قنشاربولاغ، چالقوچ، محلهسوره، سرتان، موملی، یخچال، کالکه، کیاخانی، کرماک، ساریچم و سیلان ذکر کردهاند.
از دیگر شعب درویشوند را میراشه نام بردهاند که از شعبات کلولی، هیربگ، مخه، بختنبگ و حسینجان، تشکیل میشود.
سلطانشاهی: اینان را از نزدیکان غیاثوندها گفتهاند که از نسل دو برادر بنامهای پنجشنبه سلطان، گودرز و نیز شخصی به نام مینا میباشند. سلطانشاهیها را مهاجر از لرستان نوشتهاند.
طایفه مافی[وند]: چنانچه در پست شناخت لرهای استان بوشهر نیز اشاره گردید مافیوندها از طوایف تأثیرگذار لر در عرصه سیاست کشور بویژه دوران زندیه و قاجار بودهاند. سرکار خانم مافی همسر محمدعلیخان نظاممافی بیان داشتهاند این طایفه از ایلات لرستان است که در زمان صفویه به فارس مهاجرت کرده و تا دوران زندیه بیشتر به کشاورزی و دامپروری مشغول بودند. با روی کار آمدن خاندان زندیه، به علت قرابت نژادی و همزبانی، به کریمخان زند نزدیک شدند و افراد این ایل به همراه سپاه زند در بسیاری از جنگها شرکت میکردند بزوریکه برای نشان دادن برادری و یگانگی، اصطلاح «شمشیر زند و مافی» در فارس معروف بود. این همبستگی تا زمان زکیخان زند ادامه داشت. مافیوندها سرگذشت پرفراز و نشیبی داشتهاند که در ادامه بهتر است گوشههایی از آن و علل مهاجرتشان به نقاط مختلف از جمله قزوین را به نقل از کتاب نظام السلطنه مافی بشرح زیر مورد اشاره قرار داد:
طایفه مافی از ایلات لرستان بودهاند مشهور به «بایروند» [پایروند یا بیرانوند!؟] بعداز آنکه صفویه طایفه فیلی را در لرستان حکومت دادند. بر این طایفه تمکین از رؤسای فیلی شاق آمد و در قشلاق به خوزستان و از طریق رامهرمز و کهگیلویه به فارس مهاجرت کردند و تا به سلطنت رسیدن خاندان زندیه به شغل دیوانی و سپاهیگری گرایشی نداشتند و به زراعت و دامداری میپرداختند. با روی کار آمدن خاندان زند، به علت همزبانی و همریشگی، این طایفه بنای همکاری و همراهی با کریمخان را گذاردند و این همبستگی تا زمان زکیخان ادامه داشت. زکیخان به علت رفتار ناهنجار و شرابخواری و ظلم و ستمی که بر مردم روا میداشت و بخصوص به سبب رفتار وحشیانهای که نسبت به یکی از سادات و خانواده وی اعمال داشت، شبی در ایزدخواست اصفهان به دست دو تن از سردارانش کشته شد. این دو سردار از ایل مافی بودند، به نامهای «خانعلیخان» و «باباخان». این دو سردار بلافاصله گریخته یکی به روم آن زمان و دیگری به کوههای نهاوند متواری گردیدند. چند تن دیگر از اقوام نیز بلافاصله این ایل را کوچانیده و آواره گشتند.
این گریز و اختفا تا زمان آقامحمدخان قاجار و استقرار او در تهران ادامه داشت. پس از به سلطنت رسیدن وی ایل مافی به فارس مراجعت و به زراعت مشغول شدند. در این زمان صلاح دولت وقت در کوچانیدن تعدادی از ایلات فارس بود. بنابراین امر به کوچانیدن تمامی طایفه مافی و زندیه از خاک فارس شد. در نتیجه این اقدام ایل مافی بطور کلی به دشت قزوین، نهاوند، ملایر، تویسرکان و کرمانشاهان منتقل گردید.
دکتر سکندر امان اللهی بهاروند مینویسند که بر اساس همین مرجع تاریخ، کوچ مافیوندها از فارس به نواحی قزوین در سال 1198 (1163 شمسی) صورت گرفته است. نویسنده تاریخ گیتیگشا چگونگی کوچ مافیها را به شرح زیر ضبط کرده است:
آقامحمدخان مدت دو ماه در اصفهان توقف داشته، به اخذ مالیات شش ماهه و چهار پنج هزار تومان پیشکش و به جز آن از جانب آن زیادتی با علی و دانی واقع شد. خانواری افشاریه و بعضی ایلات اتراک که در اصفهان متوقف با خانه و کوچ ایلات زند هزاره و مافی و بعضی از چاردولی را که مانده بودند کوچ و بنه ایشان را روانه مازندران و جماعت مافی را در عرض سیر بوادی روی براه نهادند. عنان به جانب کرمانشاهان که موطن اصلی ایشان بود گشادند.
و نیز سرکار خانم مافی بیان میدارند که ریاست ایل مافیوند در دوران سلطنت فتحعلیشاه قاجار، با فتحاللهخان بود. وی به دلیل اختلاف با حاکم وقت قزوین، به همراه سه برادر دیگر خود شریفخان، نیازخان و فضلعلیخان به آذربایجان نزد عباسمیرزا ولیعهد شاه قاجار رفتند و مدتی در کنار او در جنگهای رؤسای ایلات مختلف همراه سواران خود در معیت قشون دولت میجنگیدند. فتحاللهخان در این جنگها به بالاترین مقام آن زمان که سرتیپی [امیر تومانی] بود نایل گردید. در واقع سرگذشت مافیوندها و رشادتهای آنان در نبردهای میهنی یادآور همان خوی و خصلت معروف مردمان لرتبار یعنی شجاعت، دلدادگی و عشق بی پایان نسبت به کشور و مام میهن بوده که همواره شمشیرزنان این مرز و بوم کهن بودهاند.
به هر عنوان دکتر امان اللهی بهاروند در ادامه بیان میدارند اعضای طایفه مافی هم اکنون [اوایل دهه هفتاد شمسی] در مناطق باقرآباد، حاج تپه، حسینآباد رکنی، حسینآباد مافی، میانیالان و میانکوه (فشگلدره) بسر میبرند. فزون بر این شعبی از این طایفه در لرستان (صیمره) و همچنین شمال باختران [کرمانشاه] سکونت دارند.
همچنین میرزا ابراهیم نامی استعداد مافیهای قزوین را 1020 خانوار آورده و نوشته است که سران ایشان محمدرضاخان، خسروخان، نصراللهخان، سلیمانخان و هاشمخان میباشند. نوکر سواره مافی 500 نفر است. دویست خانوار از ایل مافی در سمت شرقی قزوین، نزدیک به شهر چادرنشینند و کشت و زرع مینمایند. 4000 رأس گاو و گوسفند دارند و تتمه در شهر قزوین ساکنند.
مبحث مافیوندهای قزوین با مکتوبات میرزا ابراهیم درباره پایروند [پایروند] قلیچخانی به پایان برده میشود که مخاطب با مافیوندها ذکر شدهاند: 400 خانوارند. نوکر سواره سیصد نفر و همگی در شهر قزوین ساکنند. جوراب خوب میبافند. زبان ایشان کردی [لکی!؟] است.
طایفه کاکاوند: نامی درخصوص کاکاوندها هم نوشته است که از فارس و کرمانشاهان آمدهاند. 630 خانوارند که بیست خانوارشان در شهر قزوین ساکنند. سران ایشان شاهرخخان، غلامرضاخان و ذوالفقارخان است؛ مواجب هرکدام یکصد تومان میباشد. نوکر سواره سیصد نفر [در خدمت دارند] و خانهی خوانین در شهر قزوین است. مالیات بیست رأس بره میدهند. 6500 رأس گوسفند دارند. زبان ایشان کردی [لکی] است.
همچنین دکتر اماناللهی بهاروند درباره کاکاوندهای قزوین مینویسند اعضای این طایفه به زبان لکی صحبت میکنند و شعبهای از ایل کاکاوند لرستان میباشند که احتمالاً در زمان نادرشاه به این منطقه کوچانده شدهاند. این طایفه به دو شعبه مسیحخانی و نامدارخانی تقسیم میشود و اعضای آن در نواحی آبکلو، اربطدره، بانیهشاه، جرندق، سولیدره، عاشقحصار، قاسمآباد، قرهکوسهلر، قلعه قرهداش و هفت صندوق سکونت دارند.
دکتر ورجاوند نیز اینگونه درخصوص کاکاوندهای قزوین نوشتهاند: این طایفه به دو تیره مسیح خانی و نامدارخانی تقسیم میشود. زمانیکه از کوچ سالیانه پیروی مینمودند ییلاقشان در مرز بین خمسه و قزوین و در جاده سیاه دهن و زنجان، و قشلاق آنها در دهکده های تارم بود. در حال حاضر [دهه چهل شمسی] جملگی آنها ساکن دهات قاقزان هستند و دیگر از کوچ سالیانه تقریباً خبری نیست. دهاتی که کاکاوندها در آن سکونت دارند عبارتست از: آبکلو، اربطدره، باینهشاه، جرندق، سولیدره، عاشقحصار، قاسمآباد (ینگیقلعه)، قرهکوسهلر، قلعهقرهداش و هفتصندوق. گویش این مردم لکی است امّا به ترکی نیز صحبت میکنند.
تعداد آنها نزدیک به 450 خانوار است. در جریان نبرد مجاهدین و نیروی محمدعلی میرزا [شاه!؟] در سال 1328، رئیس طایفه کاکاوند که مسیح خان نام داشت به فرمان محمدعلی میرزا با عده ای تفنگچی در دو کاروانسرای خارج دروازه رشت در شهر قزوین استقرار یافت و با مجاهدین گیلان به نبرد پرداخت ولی سرانجام با پایان یافتن فشنگهای خود تسلیم گردید.
در پایان این بخش قابل ذکر است که علاوه بر بیانات دکتر اماناللهی بهاروند و دکتر ورجاوند درباره مناطق حضور کاکاوندها، از مناطق سیچانلو و عبدلآباد نیز در قامت نواحی سکونت آنان یاد میشود.
طایفه جلیلوند: همانگونه در پست شناخت لرهای استان کرمانشاه نیز اشاره گردید جلیلوندها از جمله طوایف لر بودند که بعدها در چارچوب ایل کرد سنجابی قرار گرفتند؛ گویی اشاره گردید سنجابیها اتحادیهای سیاسی اجتماعی از طوایف لر و کرد بودند.
به هر عنوان میرزا ابراهیم نامی درباره جلیلوندهای قزوین آورده است که 950 خانوارند و سران ایشان بدرخان، سفرعلیخان، موسیخان و قاسمخان میباشند. نوکر سواره به استعداد 350 نفر در خدمت دارند. مواجب خوانینشان یکصد تومان است. نصف ایل همراه با سرانشان در شهر قزوین و نصف دیگر در سمت غربی قزوین استقرار یافتهاند. جوراب خوب میبافند. 3500 رأس گوسفند دارند. زبان ایشان کردی است.
ایضاً دکتر ورجاوند نوشتهاند جلیلوندها در نواحی آقچهکند، باشگل، قرهباغ، ینگیجهپایین از دهستان قاقزان سکونت دارند. تعداد آنها را در دهه پنجاه شمسی 150 تا 200 خانوار گفته شده است.
طایفه باجلان: چنانکه در پستهای شناخت لرهای استانهای کرمانشاه و همدان نیز اشاره شد؛ شیخ محمد مردوخ کردستانی آنها را جزو لرها (لک) دانسته و نوشته است «دو تیرهاند: جمور و قازانلو. اینها از شعب قبیلهی لک هستند، جزو عشیره لر. قریب هزار و سیصد خانوار هستند. در نواحی قورهتو و هورین و شیخان و قصرشیرین و قازانیهی مندلی. در محال درگزین و رودبار قزوین هم قریب هفتاد خانوار هستند.»
همچنین دکتر امان اللهی بهاروند این طایفه را شعبهای از باجلان (باجولوند) لرستان ذکر نمودهاند که در گذشته به محل کنونی تبعید شده است. ایشان در ادامه آوردهاند که از تقسیمات باجلانهای قزوین اطلاعی در دست نیست ولی یادآور شدهاند که اعضای آن در نواحی اسماعیلآباد و نادرآباد سکونت دارند.
دکتر ورجاوند هم تعداد باجلانهای قزوین را بهمراه کرمانیها هرکدام 45 خانوار و جمعاً 90 خانوار آورده و دو آبادی اسماعیل آباد و نادرآباد از توابع دهستان اقبال را محل سکونتشان ذکر میکند. کرمانیها هم در قریه لوله جرد یا مالآباد (بشاریات) ساکن هستند.
در خاتمهی موضوع باجلانهای قزوین به مکتوبات میرزا ابراهیم نامی اشاره میشود که نوشته است: شصت خانوارند. رئیس ایشان اللهیارخان میباشد و مواجبش یکصد تومان است و مالیات ندارد. نوکر سواره 30 نفر در خدمت دارد، نصف در شهر و نیمی دیگر در بیرون شهر چادرنشینند. کاسبیشان داد و ستد و گلیم، قالی، جاجیم، پلاس و جوراب هم میبافند. پانصد رأس گوسفند دارند. زبان ایشان کردی [لکی] است.
طایفه بهتویی: چنانکه در پست شناخت لرهای استان کرمانشاه اشاره شده بهتوییها در گذشته همراه با احمدوندها اتحادیهای تشکیل داده و در قالب یکی از شاخههای سهگانهی احمدوند، در کنار احمدوند شیرازی و احمدوند چلبی سربرآوردند. گفته شده بهتوییها در گذر سیر تحولات تاریخی خویش، در مناطق مختلف کشور از جمله استانهای قزوین، گیلان و مازندران پراکند شدهاند؛ ناگفته پیداست چنین پراکندگیهایی میتواند موجب تضعیف ویژگیهای عشایری گشته و تحقیق در زمینه شناخت را سختتر نماید.
به هر تقدیر، میرزا ابراهیم نامی درباب بهتوییهای قزوین نوشته است که 200 خانوارند. رئیس ایشان بهزادخان و مواجبش یکصد تومان میباشد. نوکر سواره یکصد نفر دارند. تعداد کمی در شهر قزوین ساکنند و الباقی در دهات چهار اطراف قزوین ساکن میباشند. کاسبی کشت و زرع و داد و ستد مینمایند. گلیم، قالی، جاجیم و سایر چیزها نیز میبافند. گوسفند کمی دارند و مالیات نمیپردازند. زبان ایشان کردی [گفته میشود بهتوییهای قزوین زبان لکی را از دست داده و به زبان لری گفتگو میکنند] است.
دکتر ورجاوند تعداد خانوارهای این طایفه را حدود 150 در مناطق مرک رودبار و خرقان زهرا و دشتبی ذکر کردهاند.
طایفه رشوند: اگرچه از مطالعه منابع موجود اینگونه برمیآید در آنکه رشوندهای قزوین لر محسوب میگردند یا کرد، اختلاف نظر وجود دارد. امّا همانگونه که در پستهای پیشین نیز اشاره گشت رشوندها را از احمدوندها (چلبی) دانسته و میتوان گفت ریشههای آنان به تبار لر برمیگردد.
البته ناگفته نماند در زمینه وجه تسمیه رشوند نظرات گوناگونی ابراز شده است. در واقع اگرچه پسوند «وند» از نمودهای بارز هویت لری عنوان شده و پژوهشگرانی چون ادموندز هم بر آن صحه گذاشتهاند؛ امّا درخصوص رشوندها نظرات دیگری نیز ابراز شده که خارج از مقوله پیشین میباشد. دکتر ورجاوند به نقل از کتاب مینودر ذکر کردهاند «رشوند» در اصل «رشمهبند» بوده و از کثرت استعمال رشوند شده است.
دکتر ورجاوند در ادامه آوردهاند که معروف است این طایفه را از پیرامون هرات [یحتمل قبل از آن در راستای سیاستهای حکومتی به مناطق شرقی رفته بودند] به قزوین کوچ داده و آنها را در رودبار خاکی و تخته قاپی کردهاند. رؤسای این طایفه ظاهراً در ردیف سرکردگان سوار بودهاند یکی از آنها بنام برخوردارخان در جنگ با اوزبکها موفقیتی بدست آورده گروهی را اسیر میکند در میان اسرا اسکندربیک نامی بوده [احتمالاً از سرشناسان و بزرگان جبهه مقابل] با پسرانش بنام نجفعلی و حاجیعلی و آقاخانبیک؛ رفتار برخوردارخان با آنها سلسله مراتبی بوده و تحت تسلط وی قرار داشتهاند.
بعداز برخوردارخان پسرش محمدعلیخان نیز با آنها همان رویه را داشته است. پس از مرگ محمدعلیخان فرزندش محمدزمانخان صغیر بوده و بهجهاتی او را به گیلان میبرند. نجفعلیبیک پسر اسکندربیک میدان را خالی دیده با استفاده از قدرت و نفوذ برخوردارخان و اولاد او بنای دستاندازی به املاک رعایا و خرید و ضبط آنها را میگذارد و بدین ترتیب شخصاً دارای ثروت و اقتدار میشود. محمدزمانخان هنگامی که به سن بلوغ میرسد از گیلان به قزوین میآید و بعنوان اینکه نجفعلیبیک از ملتزمین من بوده و املاک او تعلق بمن دارد مشغول اقدام میشود و با کمک فرماندار وقت و فتوای علما و با صرف وجوده لازمه تمام املاک را تصرف میکند و مالک کل میشود. از این وقت است که این دهستان بنام رودبار محمدزمانخان معروف گردید و هنوز هم وجه امتیاز این رودبار با رودبار زیتون است که یکی از دهستانهای گیلان بشمار میآید. محمدزمانخان پس از ضبط کلیه مایملک نجفعلیبیک آزادی نامهای به اولاد اسکندربیک که آخرین آنها نجفعلیبیک بوده است میدهد که اکنون آن نوشته در دست اعقاب نامبرده میباشد که در قریه گرمارود ساکنند. فرزند محمدزمانخان، محمدعلیخان بود و فرزند محمدعلیخان حاج حسینعلیخان نام داشته و جانشین حاج حسینعلیخان پسرش محمدعلیخان ملقب به سردار سعید بود و فرزند ارشد او جعفر رشوند است که اکنون [دهه پنجاه شمسی] حیات دارد. میگویند هریک از این خوانین در دوره زندگانی خودشان بواسطه داشتن ریاست طایفه رشوند، اقتداری بدست آورده بودند.
به هر صورت میرزا ابراهیم نامی درخصوص رشوندها ذکر کرده است که 1000 خانوارند. رئیس ایشان محمدعلی خان و نوکر سواره 300 نفر دارند. در پهلوی الموت رودبار و شیخ الجبال در سی قریه ده ساکن میباشند و چادرنشین نیستند و کاسبی همگی زراعت است و رعیتی هم مینمایند. گلیم، قالی، جاجیم، پلاس با سایر چیزها هم میبافند. 3500 رأس گوسفند دارند. زبان ایشان فارسی است.
در پایان ضمن اینکه مجدداً یادآوری میگردد بهمئی دات کام تلاش داشته و دارد تا با معرفی قوم لر در کلیت آن (اعم از لر بزرگ و لر کوچک) قدمی ناچیز در این راه که همانا چیزی جز شناخت از اصالت و هویت خویشتن نیست بردارد، به اطلاع میرساند در صورت کسب هرگونه آگاهی تکمیلی درباره همتباران لر در استان قزوین اطلاعات آن در چارچوب پست بالا قرار گرفته و بروز رسانی خواهد شد.
سلام
لرهای مهاجر یا تبعید شده باید درهراستانی انجمنی داشت باشند
تا بتوانند به حقوق حقه خودشان برسند
سلام
ضمن تشکر از توجه و دغدغهی آن برادر محترم، موارد زیر جهت واکاوی بیشتر موضوع ارائه خواهد شد:
1- بله! منسجم عمل کردن گروههای انسانی مثلاً تشکیل انجمنها موجب دستیابی بهتر آنان به اهدافشان خواهد شد.
2- درباره وضعیت برخورداری از امکانات و سرمایه گروههایی از همتباران که در گذشته به هر دلیل به خارج از سرزمین لر نقل مکان نمودهاند و هماکنون از نظر تقسیمات سیاسی کشوری در استانهایی چون قزوین، گیلان، زنجان، کرمان و خراسان حضور دارند، اطلاع دقیقی در دست نمیباشد اما اگر احیاناً دچار تبعیض و محرومیت باشند، بله! مورد فوقالذکر میتواند کمک کننده باشد.
البته با عنایت بدینکه وجود تبعیض و محرومیت، بیشتر شامل مناطق لرنشین در استانهای لرستان، چهارمحال و بختیاری، کهگیلویه و بویراحمد، ایلام و کرمانشاه میباشد، انسجام مربوطه در آن نواحی ضروریتر خواهد بود.
ببخشید چه حقوق حقه ای دقیقا؟؟
سلام . ایل بهتویی .بطویی. در ملایر .و چشمه کبود لرستان نیز حضوری دارند .
سلام
مخاطب گرامی
جناب آقای اسماعیل
با سپاس از توجه جنابعالی و نیز اطلاعات ارائه شده.
درود این ایلات کاملا اشتباه درج شده.
مالمیر،پیرمردوند،کلهر،پاوه و گودرزوند تماما لک تبار و لک زبان میباشند. و غیاثوندها،سلخوری ها،کاکاوندها و درویشوند ها و مافی ها تماما لک هستند
بنده خودم غیاثوند هستم و تا حالا ندیدم لری صحبت کنیم. و غیاثوند و دیگر ایلات مذکور طایفه نیستند و ایل هستند
سلام
مخاطب گرامی
جناب آقای محمد
ضمن تشکر از توجه آن مخاطب محترم، اگرچه پیشتر در پاسخ به مخاطبین گرامی در بخش نظرات پستهایی چون «شناخت لرهای استان همدان»، «شناخت لرهای استان کرمانشاه» و «پراکندگی قوم لر»، گفتگوهایی درباره «لک» و «زبان لکی» صورت گرفت، اما در این مجال، ازنو توضیحاتی کوتاه و گذرا ارائه میگردد. ضمن آنکه مورد نظر میباشد تا در قالب گفتاری جداگانه هم بدان پرداخته شود، و اما توضیحات مربوطه:
1- گذشته از نوع ارتباط مالامیرها، پیردمردوندها، کلهرها و گودرزوندها با سازمان سیاسی اجتماعی چگنیهای قزوین ابتدای امر و از برای مقدمه، مجدداً خاطرنشان میگردد همانگونه که در بخش منابع ما نیز گفته شد، برای شناخت از هویت و اصالتها دو مرجع مهّم یعنی «بیانات پیران و بزرگان» و «منابع مکتوب» مبنای عمل میباشند. حال بر این اساس، موضوع بررسی میشود:
الف) بیانات پیران و بزرگان: خوشبختانه پیران و بزرگزادگانی از ایلات و طوایف لک در اقداماتی ارزنده، دانستههای خود را مکتوب نموده و بصورت کتاب منتشر کردهاند. از آن میان به شخصیتهای زیر میتوان اشاره کرد:
شادروان حشمتالله رحمتی از تبار حسنوند و خاندان خدایی خان ایلخانی از پیشکوه لرستان فیلی
شادروان ایرج کاظمی از تبار ایوتوند و خاندان خوانین دلفان
شادروان حجتالله حیدری از پیران حسنوند
واضح و آشکار است وقتیکه پیران و بزرگانی چون آن بزرگواران صراحتاً از تبار لری ایلات و طوایف لک یاد میکنند، مسئله شناخت از اصالت آنان را شایسته است پایان یافته تلقی نمود. بعبارتی کلام پیران و بزرگان در چنین موضوعات کلی و بنیادینی فصل الخطاب و تمام کننده میباشد.
ب) منابع مکتوب: منابعی چون خاطرات سپهبد امیراحمدی، آشکارا از تبار لری کلیه ساکنان لرستان میگویند. چرا برای نمونه به خاطرات امیراحمدی اشاره میشود!؟ زیرا او در اوایل قدرتگیری رضاشاه پهلوی یعنی دورهای که سازمان سیاسی لرتباران تمام و کمال پابرجا بوده و رهبران لر از نفوذ بالایی برخوردار بودند، مأمور به لرستان فیلی شد و روزها، هفتهها و ماهها با محیط عمومی منطقه و مؤکداً شخصیت بزرگان ایلات و طوایف آن همچون شیخ علی خان بیرانوند معروف به «شیخه» و مهرعلی خان حسنوند برخورد و آشنایی داشته است؛ به گواه اگر آن بزرگان اصالت خود را چیزی جز لر میدانستند، امیراحمدی در خاطرات خود سخن از لر بودن تمام ساکنان لرستان نمیراند.
2- نباید از نظر دور داشت همانطور که در پست «ساختار ایلات و طوایف» ذکر شد، نام یک طایفه و یا تیره میتواند در گذر زمان بر گسترهی وسیعتری از طوایف و تیرهها نامیده شود. با عنایت بدین نکته، از فهوای منابع تاریخی چنین برمیآید که لک در گذشته شامل بخشی از ایلات و طوایفی بوده که امروزه لک خوانده میشوند و بر همین اساس گفته میشود قسمتی از مردم لر که «متأخراً» و «منحصراً» لک نامیده میشوند، در گذشتهی تاریخی خویش، غالباً عناوینی چون لر کوچک، لر فیلی و وند داشتهاند؛ موضوعی که در آینده و در فرصت مناسب در قالب گفتاری مستقل بدان نظر افکنده خواهد شد. ضمن اینکه تعمیم نام یک تیره یا طایفه بر گسترهی وسیعتری از طوایف و تیرهها مختص به لکها نبوده و به اعتقادی، در سایر موارد هم امری مسبوق به سابقه میباشد.
3- و اما درخصوص نوع ارتباط مالامیرها، پیردمردوندها، کلهرها و گودرزوندها با سازمان سیاسی اجتماعی چگنیهای قزوین میبایست اشاره کرد که نه تنها ایلات و طوایف لر، بلکه سایر اقوام، ملتها و در کل جوامع بشری را از دو جنبه میتوان نگریست:
الف) سازمان سیاسی اجتماعی: که در بر گیرنده اتحادها، جابجاییها، قبض و بسطهای تاریخی و سیر تحولات در گذر زمان میباشد که رابطه تنگاتنگی با سیستم رهبری مردم لر داشته است.
ب) نسب و ریشههای خونی: که ناظر بر خویشاوندی (به ویژه روابط پدرتباری) در طول نسلها است.
در این بین اصولاً ایلات، طوایف و ملتها سازمانی سیاسی اجتماعی بوده و نمیتوان آنها را صرفاً از نظر نژاد و نسب نگریست و انتظار داشت بتوان به درک درستی از ماجرا دست یافت؛ در همین راستا با فرض بر اینکه طبق گفتهی آن مخاطب محترم گروههای مذکور لک باشند، بازهم نفیکننده بیان پژوهشگران درباره جایگیریشان در سازمان سیاسی اجتماعی چگنیهای قزوین نمیباشد.
4- مقایسهای درباره «ملت ایران» و نیز «جامعه کرد» ارائه میگردد تا به درک بهتری از این نکته بسیار مهم دست یافت که هویت ایلات، طوایف، اقوام، ملتها و در کل جوامع بشری را نباید صرفاً از منظر تبار و یا زبان نگریست:
تبار: هرچند مشخص نمودن قابل استناد تبار نیازمند نسبنامههای موثق دور و دراز شامل دهها نسل میباشد امّا در هر صورت اگر تبار اساس کار قرار گیرد نتایج زیر متصور است:
الف) ملت ایران: ملت ایران به صورت کنونی معنایی نخواهد داشت زیرا بخش قابلتوجهی از مردم ایران، تباری متعلق به خارج از فلات ایران و مشخصاً مناطق ترکنشین آسیای میانه و عربنشین شبه جزیره عربستان دارند.
ب) جامعه کرد: جامعه کرد نیز به شکل فعلی معنایی نخواهد داشت زیرا برخی پژوهشگران تبار گروههایی را بیرون از دایره تباری سایر کردها دانستهاند. مثلاً شادروان «رشید یاسمی گوران» استاد فقید دانشگاه تهران، آشکارا گورانها را بلحاظ تباری، متفاوت از دیگر کردها عنوان کردهاند.
زبان: اگر زبان اساس کار قرار گیرد نتایج زیر متصور است:
الف) ملت ایران: ملت ایران به صورت کنونی معنایی نخواهد داشت زیرا بخش قابلتوجهی از مردم ایران به زبانهای ترکی و عربی گفتگو میکنند که اصولاً خارج از دایره زبانهای ایرانی و حتّی هندو – اروپایی است.
ب) جامعه کرد: جامعه کرد نیز به شکل فعلی معنایی نخواهد داشت زیرا برخی زبانشناسان، زبان زازاها، هورامیها و گورانها را خارج از دایره زبان کردی محسوب کردهاند.
بنابراین ناگفته پیداست نمیتوان «سیاست یک بام و دو هوا» را درباره لرها، کردها و ملت ایران به کار برد؛ به عبارتی اگر برخی نظر بر آن دارند تا درخصوص لرها صرفاً بر تبار و یا زبان تکیه کنند، میبایست به یاد داشته باشند که نه تنها ملت ایران و جامعه کرد به شکل کنونی معنایی نخواهند داشت بلکه خود شاخهی لک هم چنین وضعیتی خواهد داشت.
5- در گفتار بالا درباره ایل یا طایفه بودن گروههای مذکور به یافتههای پژوهشگران استناد شده است و البته باب پژوهش در این باره باز بوده و نگارنده تعصبی در آن زمینه ندارد.
با سلام بنده لر بختیاری هستم اطلاعات دقیق و علمی بود نزدیک هزارسال محل جغرافیایی و طوایف مرتبط با اتابکان لر بزرگ و کوچک مشخص و واضح بود حکومت اتابکان لر کوچک در دوران قاجار به دومنطقه پشتکوه یا ایلام وپیشکوه شامل لرستان شرق کرمانشاه و جنوب همدان تقسیم شده بود طوایف لک هم درون مرکز و هسته این حکومت قرار داشتن و صدها سال خویشاوندی و هم پیمانی با تمام طوایف داشتن و بدون هیچ بحثی خودشون رو لر بحساب میوردن گویش لکی هم شباهت هایی به لری و بعضی از گویش ها کردی دارد گذشته از این زبانهایی که به کوردی موسوم هستن بی نهایت باهم اختلاف دارند بالاخص گورانی زازا که بیشتر به طالشی و گیلکی شبیه هستش متاسفانه اخیرا بعضی از دوستان لک براثر تبلیغات سو فکر میکنن آویزون کوردها بشن خیلی اصطلاحا باکلاس تر میشن درصورتی که لر هویت تاریخ و شناسنامه این کشور هستش هرکسی هم که این دیدگاه رو داره بسم الله
سلام
برادر همتبار
جناب آقای رشیدی
ضمن سپاس از توجه و دغدغه آن برادر محترم، جهت تبیین بیشتر موضوع موارد زیر مطرح میگردد:
همانگونه که اخیراً در بخش دیدگاههای پست شناخت لرهای استان کرمانشاه نیز گفته شد، شاید بتوان برخی دلایل انکار اصالت لری در نزد بعضی همتباران از جمله قسمتی از لک را در موارد زیر متصور بود:
تضعیف و تحقیر در صدسال اخیر
تبعیضهای داخلی
تهاجم هویتی
1- تضعیف و تحقیر در صدسال اخیر: پس از فروپاشی نظام سیاسی – اقتصادی مردم لر، یکی از مشکلاتی که گریبان جامعه لر را گرفت همانا فقر فزاینده و در عین حال تحقیر تمسخرآمیزی بود که بر این مردم باصفا، صمیمی، صادق و شجاع رفت تا دچار از خودبیگانگی گردند؛ چرا!؟ زیرا مردمی که به خودتحقیری و خودباختگی گرفتار آیند، به راحتی میتوانند مورد بهرهبرداری سایرین قرار گیرند.
در همین راستا فقر و تحقیر سایه افکنده بر لرها به نحوی بوده که به گفته ویلیام داگلاس آمریکایی در آنزمان (دهه بیست شمسی) وقتی میخواستند فقرزدگی را مسجم کنند میگفتند «من یک لر هستم».
موارد فوق (تضعیف و تحقیر) در حالیست که لرها از قدیم تا به حال به صفت عالی انسانی چون صداقت شناخته میشوند و گزاف نیست اگر گفته شود آنچه از مشکلات و گرفتاریها بر جامعه ایرانی و ایران امروز میرود به دلیل ضعف و یا نداشتن همین صداقت است.
بنابراین شایسته است نه تنها سرخورده از تحقیرهای ظالمانه نبود بلکه سرها را بالا گرفته و به گوهر گرانبهایی چون صداقت در ذات و اصالت لر بالید. سرافکندگی و شرمندگی نیز باشد برای تفکرات، جریانات و یا گروههایی که با عدم صداقت، خودخواهی و بلکه تمامیتخواهی وضعیت کشور به مرحلهای نامناسب رساندند که یکی از نتایج آن میتواند رشد تفکر «حق تعیین سرنوشت» و استقلالخواهی باشد. امری که در آن برای سایرین عبرتی بزرگ نهفته است اگر چشمها باز باشند.
2- تبعیضهای داخلی: وجود برخی کمتوجهیها و تبعیضها در تقسیم منابع و امکانات از سوی برخی همتبارانی که مراکزی از قدرت و تصمیمگیری را در استانهای لرنشین در دست دارند، نسبت به سایر لرتباران میتواند زمینهساز دلخوریها، کاهش همبستگی و حتّی انکار هویت لری در نزد برخی همتباران گردد. مثلاً در بخش کامنتهای سرزمین ایل طیبی در پاسخ به مخاطب به ظاهر اهل سوق گفته شد که یقیناً نگاههای محدود به ایل و طایفه که احیاناً میتواند به ایجاد زاویه و تفرقه با سایر همتباران از دیگر ایلات و طوایف منجر شود، درست نمیباشد. زیرا بوجود آمدن گمان تبعیض از سوی برخی همتباران، میتواند موجبات دلخوری، دوری و در نهایت حس بیگانگی و جدایی را تقویت کند به ویژه آنکه ممکن است برخی افراد در جامعه لر باشند که به هر دلیل و علتی، با هر سطح بینش و نگرشی، سهواً یا عمداً بتوانند از چنین موقعیتهایی استفاده کرده و موجبات گمراهی سایر همتباران را در مسیر نادرست جداییها فراهم آورند؛ انگیزه این اشخاص، متفاوت بوده و میتواند از وضعیتی چون «دلخوری و ناآگاهی» گرفته تا مواردی مانند «وسیله در جهت دستیابی به اهداف و منافع شخصی» را شامل گردد.
3- تهاجم هویتی: همانگونه که قسمت نظرات پست شناخت لرهای استان کرمانشاه در پاسخ به مخاطبین ساعدی و عسگری گفته شد با عنایت به نگرانی برخی همتباران و نیز بررسی تاریخ صدساله اخیر کشور، گمان میرود یکی از مهّمترین مشکلات مردم لر در حوزه خارجی، عملکردهای برخی فعالین منتسب به تفکر و یا جریان مرکزگرا و کرد باشد. به نظر میرسد این مورد (تهاجم هویتی) به ویژه در دو استان کرمانشاه و ایلام نمود بیشتری داشته، بنابراین کمرنگ شدن هویت لری و یا استحاله آن را هم به عنوان امری قابل انتظار میبایست مورد توجه قرار داد. ناگفته نماند این مشکل درباره لرهای استان کرمانشاه وضعیت مزمنتری داشته زیرا با اطلاعات موجود به نظر میرسد زمینههای به حاشیه رفتن هویت لری در آن سامان بسیار قبلتر از استان ایلام شروع گشته بود؛ در این باره سخن بسیار است؛ پس در نظر خواهد بود تا در آینده و بلکه پستی مستقل بدان پرداخته شود.
سلام با توجه ب اینکه پدرم در سال ۴۲نام خانواده گی ما را عوض کرده.من آن زمان فقط ۲ سال بیشتر نداشتم و در طی این سالهای تلاش کردم نام فامیل اصلی طایفگی خود را احیا کنم نشده اگر ممکنه من راهنمایی کنید. در ضمن من ۶۲سالمه بخاطر همین تغییر نام فامیلم از دیگر اقوام دور افتادم. زیرا شنیدم بعضی از اقوام با شک و دودلی از من درباره صحت خانوادهگی سوال میکنند مخصوصا نسل جدید. با سپاس فراوان.
سلام
مخاطب گرامی
جناب آقای زندی فر
ضمن تشکر از ابراز محبت جنابعالی، اگر انتخاب نام فامیلی توسط پدر آن برادر محترم بر اساس وابستگی تباری (زند) صورت گرفته، خود میتواند دلیلی آشکار بر ریشهها و اصالتها باشد. به هر تقدیر گذشته از این مورد، اصولاً در انتخاب نام خانوادگی، توجه به تبار (عناوین قوم، ایل، طایفه، پدران، اجداد و نیاکان) میتواند چراغ راه نسلهای بعد در شناخت و عنایت به اصالتها باشد؛ بنابراین شایسته است انتخاب آن حتیالامکان بر این مبنا صورت گیرد.