با خودم قهر هستند اما با خرم صلحاند. پیری خدا بیامرز میگفت: با یکی از بستگان اختلاف پیدا کردم و کار به قهر و غیظ کشید و مدتی آن وابسته با همه اهل و عیالش با من سرخوش نبودند. امّا بحسب شغل و کار و کاسبیاش هر وقت کاری داشت بیاذن من خرم را از طویله درمیآوردند، پالان مینهادند و میبردند؛ کارشان را که انجام میدادند، گرسنه و تشنه به طویله برمیگردانیدند. همسایهای گفت: شما که با هم قهر هستید! گفتم: با خودم قهرند ولی با خرم صلح هستند.