سیاه چادر بعنوان یکی از اصالتهای زندگی سنتی ایلیاتیهای لر در پیوند با کوچ و کوچندگی است. بر همین اساس و در ادامهی گفتار پیشین و مبحث بهون، در مجال حاضر تلاش میگردد تا کلیاتی از تاریخ کوچندگی در ایران ارائه شود. ضمناً چنانکه پیشتر بارها اشاره شد، در بررسی تاریخ و گذشتهی دور هرچند نمیتوان با قطعیت سخن راند امّا از لحاظ کلیّات امر به دست دادن نمایی عمومی از سابقه تاریخی موضوع را میتوان انتظار داشت؛ و نیز اینکه از لابهلای مطالب میشود نکتههای جالب توجهی را یافت. مثلاً در ارتباط با گذشتهی کوچندگی در کشور، دکتر حشمتالله طبیبی ذکر کردهاند که بنابر روایت اوستا، یسنای 26، سلسله مراتب جامعه دودمانی آریایی در ایران عبارت بود از:
- نمان: «خانه» محل تجمع خانواده بزرگ پدرسری
- ویس: اجتماع چند خانواده بزرگ همخویشاوند (تیره) در ده یا قریه
- زنتو یا گئو: استقرار چند تیره (قبیله) در یک محدوده جغرافیایی
- دهیو: در معنای سرزمین وسیع محل استقرار تمامی قبایل (قوم) در معنی ایالت
رئیس هریک از این تقسیمات چهارگانه نامی ویژه داشته است. چنانکه رئیس خانواده یا نمان را نمانبذ یا نمانپاپتی میگفتند. رئیس ویس را ویسبذ یا ویسپاپتی و رئیس زنتو (قبیله) یا گئو (بلوک) را زنتوپاپتی یا گئوپت و رئیس دهیو را دهبذ یا دهیوپاپتی میخواندند.
دکتر طبیبی ادامه میدهند که بنظر میرسد قبل از تشکیل سلسلههای شاهی در ایران یک نوع حکومت ایلیاتی بر اساس انتخاب وجود داشته است. در این حکومت به ترتیب رؤسای خانوادهها (نمانبذها) رئیس تیره (ویسپت) را انتخاب میکردند، ویسپتها رئیس عشیره (زنتوپاپتی) را بر میگزینند و دهیوپت نیز انتخابی بوده، هنگام صلح اختیارات او محدود بود ولی هنگام جنگ فرماندهی سپاه را داشت.
این تقسیمبندی که اوستا از جامعه دودمانی تمدن ایران قدیم کرده است در واقع تقسیمبندی برحسب گروههای اجتماعی نیست بلکه برحسب تقسیمات جغرافیایی در مفهوم (قلمرو) است. زیرا نمانها که خود خانواده بزرگ پدرسری بودن در یک محدوده جغرافیایی (قلمرو) و دور یک اجاق با هم زندگی میکردند. در این خانواده، پدر هم قاضی و هم مجری آداب مذهبی بود؛ ضمن اینکه تقسیم کار هم زیرنظر او انجام میگرفت. از اجتماع چند نمان، ویس یا تیره بوجود میآمد. زنتو یا گئو نیز بخش وسیعی بود مشتمل بر چندین ویس که محل سکونت و قلمرو طایفه بود. دهیو نیز سرزمینی وسیع قلمرو قوم یا جامعه بزرگ در مفهوم کشور یا ایالت آمده است.
همانگونه که مشاهده میشود واژههایی چون «ویس» و «گئو» هنوز در میان لرتباران کاربرد دارند و طوایف و تیرههایی با عنوان ویسی در میان ایلات و طوایف لر من جمله بهمئی وجود دارند ضمن اینکه کلمه «گئو» یا «گوو» بمعنای برادر، کماکان کاربرد وسیعی در میان بختیاریها و لیراویهای کوه مخصوصاً بهمئیها دارد. مواردی که میتوانند بعنوان موضوع ریشههای کهن لرتباران مورد توجه پژوهشگران قرار گیرند.
به هر سوی دکتر عباس بخشنده نصرت از همکاران دکتر نادر افشار نادری در سالهای دهه چهل شمسی و از تلاشگران عرصه شناخت عشایر کوچنده در این باره بیان میکنند که هرچند به درستی نمیتوان آغاز کوچندگی را در ایران معلوم کرد ولی پژوهشگران عقیده دارند در تپه سراب در نزدیکی کرمانشاه و جنوب کردستان ممکن است در حدود هفت میلیون سال قبل از میلاد نشیمنگاه فصلی بعضی از کوچنشینان در ارتفاعات بوده باشد و همچنین آثار خرابههای جارموتپه در دامنه ارتفاعات زاگرس در خاک عراق، احتمالاً در اعصار ماقبل تاریخ توقفگاه همین شبانان کوچرو بوده است. هرچند نمیتوان دلایلی در رد یا قبول این عقیده عنوان نمود ولی در کاوشهای باستانشناسی که در غار گنجی نزدیک خرمآباد لرستان و در نواحی دهلران (تپه علیکش و تپه چغاسفید واقع در پشتکوه لرستان) انجام شده، روشنگر آن است که انسان در حدود 9000 سال پیش دوگونه نبات یعنی گندم و جو و دو گونه جاندار یعنی بز و میش را دستآموز کرده است. افزون بر این، شواهد بدست آمده نشان میدهد که انسان در فاصله میان 7500 تا 5500 سال قبل در این منطقه با اهلی کردن گاو و کشت نباتات تازهای مانند عدس، ماش و کتان توفیق یافته است.
و نیز محققین در کاوش در یک تپه باستانی در جنوب غربی اندیمشک، به طور تصادفی به جایگاه یک گروه کوچک از کوچنشینان که مربوط به 8 هزار سال پیش دست یافتهاند و چنین اظهارنظر میکنند که گلهداران (کوچنشینان) خیلی پیش از آنکه باستانشناسان تصور میکردهاند از دهکدههای کشاورزی جدا گشتهاند. دیترامان هم مینویسد: «از حفاریهای اطراف کرمانشاه و خوزستان چنین برمیآید که از 7 هزار سال قبل از میلاد در نواحی زاگرس آثار از زراعت ابتدایی و اشکال کهن از زندگی کوچنشینی بهجامانده است.»
با ذکر مقدمهی فوق حال نگاهی گذرا و مختصر به برخی دورههای مهم تاریخ ایران در ارتباط با کوچندگی میشود:
دوره باستان تا ظهور اسلام
هزاره چهارم پیش از میلاد: در هزاره چهارم پیشاز میلاد ساکنان فلات ایران را کاسیان و عیلامیان تشکیل میدادند که از گروه نژادی قفقازی یا خرزی و یا «یافثی» (از اقوام سامی) نامیده میشوند. در این دوره کوهنشینان ساکن درههای کردستان را طایفه «گوتی» تشکیل میدادند که در بین آنان زن فرمانده سپاه بود و از نظر سیاسی مبتنی بر دستهبندی خانواده و شورای ریشسفیدان بود.
هزاره سوم پیش از میلاد: در هزاره سوم قبل از میلاد در فلات ایران از جنوب به شمال اقوام زیر زندگی میکردند:
عیلامیان در دشتها و جبال، شامل بخشی مهّم از سواحل خلیج فارس و بوشهر، کاسیان در قسمت مرکزی و لولوبیها در شمال آنها و گوتیها در شرق زابصغیر و دره دیالهعلیا.
هزاره دوم پیش از میلاد: در هزاره دوم کاسیان در زاگرس مرکزی و جبال لرستان تا اطراف همدان و قزوین و سواحل دریای خزر گسترده شده بودند. شیوه معیشت آنان مبتنی بر سازمان اجتماعی قبیلهای بود. این قوم نسبت به اقوام دیگری که در زاگرس بهسر میبردند اهمیت بیشتری داشت.
در فاصله قرون 14 تا 20 پیش از میلاد مردمان آریایی که به نام هند و ایرانی معروفند، یک دسته از سمت شرق دریای خزر حرکت کردند و دسته دیگر که ظاهراً افراد جنگجو بودند از قفقاز عبور کرده به آسیای صغیر و سوریه وارده شده به سمت جنوب فلسطین آمدند و با هوریان بومی که قومی از اصل «آسیایی» بودند ممزوج شده پادشاهی میتانی را تشکیل دادند و با الحاق درههای زاگرس شمالی که مسکن قوم گوتی بود به قلمرو قدرت خود افزودند.
هزاره اول پیش از میلاد: در هزاره اوّل قبل از میلاد، تشکیل اوّلین امپراطوری آریایی در غرب فلات ایران، قدرت و نیروی جوانی بود که در مقابل ستیزهای اقوام مصر، بابل، ایلام، آشور، ختیها (هیتیها) و اورارتو میتوانست قدعلم کند. این مهاجران که از دشتهای بین خزر و آرال به حرکت درآمده بودند، بیشتر معیشت بدوی و چادرنشینی را تجربه میکردند (ماد و پارس).
مجموع طوایف ماد در قدیم شامل شش طایفه بزرگ میشد که هرودوت مورخ یونانی نام آنها را البته با تعریفهایی که برای او اجتناب ناپذیر بوده است نقل میکند:
- بوزائی
- پریته کینوئی
- استروخاتس
- اریزانتوئی
- بودیوئی
- ماگوئی
ساختار اجتماعی قبایل ماد مبتنی بر خانواده، دودمان، عشیره و قبیله بوده است که از اتحاد قبایل «دهیو» تشکیل میگردید. این ساختار اجتماعی هم در میان قبایل یکجانشین و هم در بین قبایل کوچنده مصداق داشت. (ضمن اینکه ناگفته پیداست شباهت واژه «ماگوئی» و «موگوئی» که یکی از طوایف بزرگ چهارلنگ بختیاری میباشد).
در مورد پارسیها، هرودوت آنها را به شش طایفه شهری و دهنشین و چهار طایفه چادرنشین تقسیم کرده است. شش طایفه یکجانشین و ده نشین عبارتند از:
- پاسارگادیان
- مرفیان
- ماسپیان
- پانتالیان
- دروسیان
- گرماتیان
چهار طایفهای که چادرنشین بودند را مشتمل بر موارد زیر نام برده است:
- دائیها
- مردها
- دروپیکها
- ساگاریتها
(دکتر بخشنده نصرت در جایی دیگر ذکر میکنند که در تاریخ هرودوت آمده است که این قبایل عبارت بودند از پازارگادیها، مارافیها و ماسبها. از بین این قبایل، اصیلترین آنها پازارگادی بود. عشیره هخامنشی که سرسلسله پادشاهان خاندان پرسه به آن تعلق دارد، خود یکی از عشایر قبیله پازارگادی محسوب میشوند و اما قبایل دیگر پارس عبارتند از پانتیالهها، دروزیها و ژرمنیها که همه کشاورز و رعیت پیشهاند و نیز چند قبیله دیگر که صحراگردند از این قرار: دائنها، ماردها، دروپیکها و ساگارتیها. در دین باستانی ایرانیان نیز گله داری و دامپروری محترم شمرده میشود که میتوانست مشوق دامداران گله دار و یا کوچندگان دامدار باشد.)
به هر عنوان دکتر بخشنده نصرت آوردهاند که شک نیست درآغاز ورود به این نواحی به سبب کوچهای دایم، تمام این طوایف در حال چادرنشینی و نیمه بدوی به سر میبردهاند.
فلات ایران در هزاره اول قبل از میلاد، دستخوش دگرگونیها و اغتشاشات فراوان بوده است و سواران کوچنشین وسعت و اعتبار خویش را فزونی بخشیدهاند. گفته میشود مادها در مناطق غرب و حتی قسمتی از نواحی مرکزی فلات ایران در حال کوچ و حرکت بودهاند و در واقع مثل عشایر امروز بین کوه و دشت آن نواحی در حال ییلاق و قشلاق به سر میبردند.
دوره امپراطوری هخامنشی: کوروش بنیانگذار شاهنشاهی هخامنشی که خود از جانب مادر، نواده آستیاک آخرین پادشاه ماد بود و از طرف پدری نواده هخامنشی، اکثر آنان مانند طوایف ماد بیشتر زندگی شبانی داشتند؛ در این مرحوم سعید نفیسی به این شیوه از معشیت در دوره هخامنشی اشارهای دارد: در زمان هخامنشیان در میان طوایف چادرنشین فارس به نام کرد برمیخوریم که حاکی از وجود این شیوه از معیشت در منطقه فارس است اعم از این که منظور از کرد، کوچنده باشد یا طایفهای از قوم کرد.
دکتر حشمتالله طبیبی نیز درباره دوران هخامنشی ها نوشتهاند که آخرین آگاهی که از ایلات و عشایر ایرانی این دوره وجود دارد دو مورد زیر است:
- اطلاعاتی که گزنفون در اثر معروفش بنام «بازگشت ده هزار یونانی» از طوایف کوهستانهای مغرب ایران به ما میدهد. وی ساکنان آنجا را «کاردوک» و سرزمینشان را کاردوئن مینامد و آنها را به شجاعت ذاتی ستوده است.
- مقاومتی که عشایر زاگرس جنوبی در سر راه اسکندر و سپاهیان او از خود نشان دادهاند. در اخبار عبور لشگریان اسکندر از شوش (خوزستان) به سوی پارس میخوانیم از شوش تا پرسپولیس (تخت جمشید) راه از جلگه بزرگی که به بلندی 5 هزار پا [1500 متر] است میگذرد و در میان شوش و تختجمشید است و در بعضی جاها بلندی کوههای آن به 14 هزار پا [4200 متر] میرسد. راه مزبور از معبر تنگی میگذرد که عبور از آن مشکل است. بعلاوه این راه را دره ها، پرتگاهها و رودهای بزرگ و کوچک قطع میکنند. راجع به ساکنان این منطقه که با کوههای بختیاری و کهگیلویه مطابقت دارد.
دوره امپراطوری اشکانی: پارتیها که حکومت اشکانی را تشکیل دادند و بیش از 4 قرن در ایران حکومت کردند از مردمان سکایی بودند. سکاها از عشایر کوچنده بودند.
دولت پارت به دنبال شورش سرکردگان عشایر اپرنی در مقابل رفتار اهانت آمیز ساتراپ مقدونی ولایت استوا در حدود قوچان کنونی به وجود آمد و از سرکشی قوم نسبت به فرمانروایی بیگانه مقدونی آغاز شد. در پی این شورش ولایت استوا به دست طوایف داهه (دهه) افتاد و سرزمین پارت در جنوب دره اترک هم از نظارت سلوکیها خارج شد. عشیره اپرنی که نام آن تا مدتها بعد در اسم قدیم شهر نیشابور (ابرشهر) باقیماند، تیرهای از سه قبیله جنگجویی بود که اتحادیه عشایر داهه را بوجود آورده بود و مثل آنها در نواحی شمال خراسان و حوالی خوارزم و گرگان به بیابانگردی و شبانکارگی سر میکرد. این زندگی نیمه بدوی، برای حفظ اغنام و توسعه مراتع خود به تیر و کمان، اسب و سلاح احتیاج داشت.
طوایف داهه (دهه) که تیره اپرنی با آنها در یک اتحادیه به هم پیوسته بود و سرزمین دهستان در حوالی گرگان تا مدتها بعد نام آنها را حفظ کرده بود، قبل از ورود به نواحی دره اترک، در نواحی خوارزم و سرزمینهای شمال آن سر میکرد و یک چند هم در حدود مرگیان (مرو) و هرات تاخت و تاز کرده بود. این طوایف که به اقتضای مجاورت با بعضی طوایف سکایی با تیرههایی چند از آن اقوام پیوند خویشی پیدا کرده بودند، مثل اکثر آنان، بیابانگردی میکردند. چون این طرز زندگی آنها را طی قرنها به سواری، تیراندازی و جنگ و گریز دایم در صحراها عادت داده بود، اکثر آنها سوارکاران قابل و تیراندازان ماهر بودند و گهگاه در جنگهای محلی که بین ساتراپها و سرکردگان دیگر در این نواحی درمیگرفت، به عنوان چریک سوار یا پیاده خدمت میکردند. نژاد آنها آریایی، زبان آنها ایرانی و آیین آنها مزدایی رایج در ایران شرقی بود.
آنچه که از عهد سلوکیان و اشکانیان برمیآید این است که در آن دوره به امور دامپروری توجه بیشتر میشد و این امر یقیناً بدان جهت بود که خود دامدار بودند و دامداری در آن عصر مبتنی بر کوچندگی بوده است و آنها خود مظهر این شیوه از زندگی بودهاند، چنانکه اصول ملوک الطوایفی را به منتهای درجه تکامل خود رساندند.
البته در این بین بایستی اشاره کرد که دکتر طبیبی درخصوص دوره اشکانی نکتهای را بدین شرح ذکر میکنند که در این دوره که دنباله تسلط صد ساله یونان [سلوکیها جانشینان اسکندر] بر مرز و بوم ایران بود، در این فاصله یونانیان کوشش بسیار کردند تا نظام ایلیاتی و عشایری را که بر اقتصاد شبانی استوار بود و بزرگترین نیروی رزمی کارآمد کشور را نیز فراهم میکرد، از شیوه دامپروری که لازمهاش کوچ و تحرک جسمانی بود که خود سازنده مردان کارزار و جنگجویان بود، به زراعت مبدل سازند. از این رو به امر کشاورزی و درخت کاری توجه بیشتری مینمودند تا از این راه در لفافه آبادانی مملکت هم این نیروی عظیم را تضعیف کنند و هم مالیات و خراج بیشتری نصیب خود کنند که با ظهور پارتیان (اشکانیان) این سیاست متوقف ماند.
دوره ساسانیان: با اینکه از کوچندگان در دوره امپراطوری ساسانیان اطلاعات دقیقی در دست نیست ولی چنانکه برمیآید مؤسس این سلسله را در نامهای که اردوان به پدر اردشیر به نام بابک نوشته بود او را کُرد و «پرورده شبانان» خوانده بود که اگر این ادعا درست باشد سرسلسله این امپراطوری را کوچنده میداند و اگر درست نباشد، حداقل نشانگر آنست که در این دوره «کردان» یا شبانان جایگاه خاصی داشتهاند؛ مخصوصاً که در این دوره از پایتختهای فصلی استفاده میکردند و در هنگام جابجا شدن گله های خود را به همراه میبردند و در پیرامون پایتخت خیمه و خرگاه میزدند، حتماً در ارتش خود از سواران چادرنشین نیز داشتند.
دوره اسلامی تا پایان دوره معاصر
از ابتدا تا ورود ترکان: جغرافیدانان و مورخین اوّلیه از گروههای صحرانشین و نیمه صحرانشین با عنوان کلی «الاکراد» یاد میکردند. منظور آنها لزوماً مردم کرد نژاد نبود، بلکه همه چادرنشینان و گلهداران غیر عرب و غیر ترک را چنین مینامیدند.
پس از تسلط اعراب بر ایران ایلات و طوایف عرب کوچنده، قلمرو کوچندگی خود را به حواشی خلیج فارس رساندند. در اوایل دوره اسلامی کوچندگان در اکثر نقاط مملکت وجود داشتند. به عنوان مثال اصطخری در ذکر کورههای کردان مینویسد: جومهای کردان بیش از آن است که در شمار آید و گویند که در فارس بیش از پانصد هزار خانه هستند که در تابستان و زمستان به چراگاهها میروند و در بین آنها کسانی وجود دارند که دویست نفر چوپان، مزدور، شاگرد و غلام و نظیر آن دارند و عدد ایشان نتوان شناخت.
ابن حوقل نیز در کتاب صورهالارض برگرفته از مسالک و ممالک اصطخری به پنج ناحیه عشایری یا زموم (رموم هم گفتهاند؛ رموم جمع «رمه» یعنی گلهی دام، جمعیت و قبیله) اشاره میکند که شامل زم جیلویه [گیلویه] معروف به زمیجان است (کهگیلویه) که بزرگترین زموم فارس است.
ورود ترکان تا دوره صفویه: در دهه چهارم قرن 5 هجری با ورود قابل کوچنده ترک غز، کوچندگی در ایران مجدداً جان تازهای گرفت. آنان از کوچنشینان آسیای مرکزی بودند (بقایای هونهای سفید یا هپتالیان) که گروهی از آنان به ایران آمدند. بیشتر افراد این گروه تحت فرمانروایی خاندان سلجوق بودند که اوّلین امپراطوری ترکمانان یا ترکان را ایجاد کرد. با ورود سلجوقیها به ایران تنها گروههای عشایری که در مقابل آنها مقاومت کردند کردان و بادیهنشینان کرد آذربایجان غربی و بین النهرین علیا بودند و بنظر نمیرسد که ترکان غز در مناطقی مثل فارس، لرستان، طبرستان و کردستان یعنی جاهایی که پیش از آمدن آنان هم جماعات عشایری و نیمه صحرانشین بودند، دستکم در مقیاس وسیع مستقر باشند.
در قرن هفتم با یورش مغول به ایران ازنو تجدید کوچندگی آغاز گردید. در پایان عهد ایلخانان مغول اتحادیههای نوینی از ایلات و طوایف ترک بوجود آمد که مشهورتر از همه آققویونلو بود. در دوران سلسلههای ترکمان قراقویونلو و آققویونلو جان تازهای در کوچندگی دمیده شد بود.
دوره صفویه تا آخر دوره قاجاریه: صفویه با کمک طوایف آسیای صغیر و شام (سوریه) و ارمنستان و نیز طوایف جدا شده از قراقویونلو روی کار آمد. هسته مرکزی قوای آن، قزلباشها بودند مرکب از ایلات اوستاجلو، شاملو، تکلو، روملو، بهارلو، ذوالقدر، ترکمان، حسنلو، قاجار و افشار. از دو طایفه افشار و قاجار سلسله هایی برخاستند که بعدها به حکومت ایران رسیدند.
در زمان شاه طهماسب عشایر دیگری مثل جغتایها، کردها، لرها، فیلیها، و جز آنان به قشون او پیوستند و حکومت ایالات و ولایات در دست رؤسای ایلات بود حتی شاه طهماسب قادر به مطیع ساختن سران ایلات نبود.
پس از مرگ شاه طهماسب، شاه عباس بر قزلباش فائق آمد و با ایجاد سواره نظام از اسرای گرجی و ارمنی که اسلام آورده بودند و از خزانه دستمزد میگرفتند از اهمیت گروههای ایلی کاست. شاه عباس به منظور اطمینان از مرزها، ایلات مختلف را کوچاند و جمعی از پیروان خود را در ایل جدیدی به نام شاهسون متشکل ساخت که بعدها در آذربایجان شوکتی یافت.
بنیانگذار سه سلسلهای که جانشین صفویه شدند سران ایلات بودند؛ نادرشاه از ایل افشار، کریمخان از ایل زند و آقامحمدخان از ایل قاجار.
در زمان قاجارها اداره امور مناطق عشایری را به عهده رؤسای ایلات واگذار کرده بودند. برای اداره ایلات بزرگ ایلخانی و ایلبیگی منصوب میشدند. انتصاب اینان محدود به خاندان خوانین بود. شاه میتوانست احیاناً با انتصاب برادرزادهها، عمو یا برادر کوچک به جای برادر بزرگتر، مسیر عادی جانشینی را تغییر دهد. امّا به هر حال چارهای نداشت جز اینکه رییس ایل را از خانواده رییس پیشین برگزیند. ایلخانی و ایلبیگی [ایلبگی] مسئول داد و ستد مالیات دولت، اداره امور ایل و اجرای قوانین عرفی بودند.
با شروع قرن بیستم زندگی ایلی و عشایری به نحو بارزی دگرگون شد و تحولات فراوانی یافت. در این دوره گروههای زیادی از عشایر در شهرها ساکن شدند و گروهی در روستاها استقرار یافتند و همزمان به کار کشاورزی و دامداری پرداختند. بسیاری از رؤسای ایلات یا به دلیل خدمات دیوانی و یا به واسطه توقف در پایتخت به عنوان گروگان با تمدن زمان خود آشنا شده بودند و تعدادی از آنان نیز به خارج سفر کرده بودند.
در دوران انقلاب مشروطه عشایر فعالانه مشارکت داشتند؛ هم به عنوان موافق و هم در قامت مخالف. در قانون انتخابات 1909 طبق ماده 63 اجازه داده شده بود که ایلات بختیاری، شاهسون، قشقایی، خمسه و ترکمانان هرکدام یک نماینده به مجلس بفرستند.
در سالهای نخستین حکومت مشروطه، پس از تعلیق قانون اساسی در سال 1911 حکومت قادر به کنترل مناطق عشایری نبود، و به همین دلیل پس از کشف نفت در خوزستان، شرکت نفت ایران و انگلیس از یک سو و ایلخانی بختیاری و شیخ محمره [شیخ خزعل] از سوی دیگر به توافق خاصی رسیده بودند و نگهداری میدانهای نفتی را نیز تعهد کرده بودند. در زمان جنگ جهانی اوّل ناآرامی و سرکشی در مناطق عشایری حکمفرما بود. پس از جنگ جهانی، رضاخان که پادشاه ایران شد (رضاشاه پهلوی) توانست فرمان حکومت مرکزی را در سراسر کشور نافذ سازد.
بعنوان جمعبندی کلام دکتر بخشنده نصرت آورده میشود که مینویسند: ویژگیهای تاریخی معیشت کوچندگی در ایران حاکی است از آن است که این شیوه از معیشت از دورترین ایام در این سرزمین وجود داشته است و بعدها با ورود کوچندگان دیگر، امپراتوریهای تشکیل داده شد که سایر دولتها یارای مقاومت در برابر آنان را نداشتند.
نکات مهّمی که در مورد عشایر کوچنده ایران در طول حیات آنها حائز اهمیّت بهنظر میرسد صرفنظر از ملاکهای مردمشناسی، انسانشناسی و جامعهشناسی، در درجه اوّل، منشاء کوچندگان است که گروهی مربوط به فلات ایران هستند یعنی ریشه ایرانی دارند و گروه دیگر که منشاء خارجی دارند و بتدریج در داخل ایران با فرهنگ و سنن ایرانی تطابق یافته اند بگونهای که امروزه به سختی میتوان آنان را از یکدیگر تفکیک نمود.
ایشان ادامه میدهند که: عشایر کوچنده لر اعم از لر بزرگ و لر کوچک ایرانیالاصلاند و به زعم برخی از دانشمندان نژادشناس، با کردها از یک ریشهاند. درباره کردها نیز آنچه که از بررسیهای علمی برمیآید آنستکه بخش اعظم کوچندههای کرد ریشه در اصالت ایرانی دارند. بخش عمده عشایر کوچنده ترک و عرب هم که با منشاء برون مرزی بوده اند با ورود به کشور ضمن آمیزش با بومیان ایرانی از فرهنگ آنها بهره برده امروزه جزو اقوام ایرانی محسوب میگردند.
در پایان بایستی اشاره کرد همانگونه که از مطالب گفتار فوق برمیآید عشایر و کوچندگان سابقهای کهن در این مرز و بوم دارند گو اینکه کارنامهای درخشان از مبارزات و جانفشانیها در راه پایداری کشور نیز آن اصالتها را شاخص و غرورآمیز نموده است؛ امّا با این همه مشاهده میشود پژوهشگر برجستهای چون دکتر جواد صفینژاد چنین مینویسند:
در کتابهای انبوه تاریخی و اخباری، با وجود مشارکت عشایر در جنگهای ملی و میهنی و فداکاریهای چشمگیرشان، شرحی از زندگی اجتماعی اقتصادی آنان مشاهده نمیکنیم.
قبل از انقلاب اسلامی، عکسهای بزرگ و زیبایی از عشایر ایران بر دیوار محل کار گروه عشایری مؤسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی آویخته شده بود یکی از این تصویرها مربوط بود به یک مرد لر عشایری کوهستانهای خرمآباد که با کهولت سن بر اسبی سوار بود و به کوچ میرفت. مرحوم دکتر نادر افشار نادری، عکاس این تصویر، چنین تعریف میکرد: «این پیرمرد در جوانی با تکاوران همراهش در جنگ ایران و عثمانی مشارکت داشتند. این مرد که فرماندهی تکاوران لر را به عهده داشت، در حمله ای با شمشیر اخته رسن ضخیم گرانیگاه توپخانه عثمانیها را از هم دریده و به پیروزیهایی دست یافته بود».
علاوه بر تصویر مرد جنگجوی عشایری، تصاویر زیبا، منحصربهفرد و ویژهای متعلق به دکتر افشار دیوارهای اتاق کار گروه عشایری را تزیین کرده بود. پارهای از این عکسها مشخص کننده کار سخت روزانه زنان عشایری بود. پس از فوت دکتر افشار نادری (1358/4/9 در نوشهر)، عکسهای گروه عشایری را جمع آوری کردند و در راهروی پلکانهای کتابخانه دانشکده به پشت بام، در کنار لانه کبوتران آزاد گذاشتند و کبوتران هم بمرور سطح عکسها را نقاشی کردند.
بعنوان حسن ختام ضمن آرزوی تندرستی برای همه تلاشگران عرصه شناخت و معرفی عشایر، مجدداً گرامی داشته میشود یاد و خاطره تمام درگذشتگانی که دل در گرو سربلندی و سعادت این سرزمین کهن داشتند و بر همان سیرت چهره در نقاب خاک کشیدند بویژه زندهیاد دکتر نادر افشار نادری که ارزشمندترین پژوهشها درباره نظام ایلی بهمئی را ارائه دادند.
سلام خسته نباشید مطالب عالی بود
ببخشید یه سوال داشتم آیا ایلامی های گذشته که در هزاره سوم پیش از میلاد در ایران تمدن داشتند لر بودن؟ ایا لر های امروزی بازمانده اونا هستن؟
سلام گئوی بهمئیام
ضمن تشکر از نظر لطف و نیز توجه جنابعالی نسبت به مطالب مطرح شده:
همانگونه که بارها گفته شد، درباره نه تنها مردم لر بلکه سایر ایرانیان فعلی هم نمیتوان با قطعیت و یقین اظهارنظر نمود که از بازماندگان اقوام کهن همچون عیلامیان باشند اما با عنایت بدینکه سرزمین لر در گذشته مأمن عیلامیها، کاسیها، هخامنشیان، مادها و ساسانیان بوده است، میتوان در قامت یک نظریه آنهم بهطورکلی و نه ریزبینانه، لرها را بازماندگانی از عیلامیان دانست همانگونه که در پست بهمئیها و کهگیلویه نیز بدین امر اشاراتی گذرا شده است. در واقع تنها راه مطمئن برای کسب یقین درباره ریشههای دور و دراز نژادی و نَسَبی اقوام و گروههای امروزی همانا «نسبنامه» موثق است که تا زمان ساسانیان در حدود ۵۰ نسل را شامل میشود و آنهم در دسترس نمیباشد؛ هرچند برای به دست دادن اصالت نَسَبی دانستن ۷ نسل از گذشتگان نیز کفایت مینماید، ضمن اینکه میتوان گفت بخش قابل توجهی از گروههای عشایری اعم از لر، کرد، عرب، ترک و غیره نسبت به دستکم ۷ نسل از گذشتگان خود و بلکه بیشتر آگاه بودهاند.
ضمناً چنانکه در پست بالا ذکر شد میتوان مردم لر را از نسل آریاییها و مشخصاً مادها نیز قلمداد نمود. زیرا از سویی یکی از طوایف ماد، «ماگوئی» نام داشته که شباهت بالایی با عنوان «موگوئی» چهارلنگ بختیاری دارد و از دیگر سو کاربرد واژههای کهن آریایی – اوستایی «ویس»، «گئو» و «دهیو/داهه» با حوزه معنایی نزدیک و همسو در بین مردم لر خود میتواند شاهدی دیگر از همان ریشههای باستانی باشد.
البته ناگفته نماند هرچند به نظر میرسد تب و تابی میان فعالین اجتماعی فرهنگی ایرانی برای تأکید زیاد درباره انتساب به اقوام باستانی چون عیلامی، کاسی، پارس، ماد، پارت و غیره در قرن اخیر بالا گرفته، امّا آنچه بهمئی دات کام بر آن تکیه دارد و اکثریت گفتارها بدان پرداخته و در آینده نیز میپردازد نه موضوع ارتباط لرها با اقوام باستانی عیلامی، کاسی، پارس، ماد و پارت بلکه «هویت لر» است؛ هویتی که با توجه به منابع مکتوب تاریخی، سال ۳۰۰ هجری را میتوان آغاز و حکومت اتابکان (شاهان) لر را دوره تثبیت، گسترش و شکوفایی آن دانست. بر همین مبنا است که اکثریت گفتارها در بهمئی دات کام به بازه زمانی مذکور (سال ۳۰۰ هجری ببعد) میپردازند زیرا نشانگر هویت مشخص و آشکار مردم لر در طول بیش از ۱۱۰۰ سال زندگی جمعی، درهمتنیدگیهای بسیار و یگانگی بالای آنها از شمالیترین تا جنوبیترین مناطق سرزمین لر (لرستان بزرگ) است.
خیلی متشکرم من در هر سایتی در اینترنت جستجو میکنم اخرش به نتیجه نمیرسم و شما بهتر و مطمئنم که دقیقتر توضیح میدین بنظر من سایت بهمئی دات کام معتبر ترین سایت شناخت لر ها در اینترنت میباشد و هر مطلبی باشد دقیق و صحیح هست در اینترنت هزاران منبع هست اما هیچ کدام مثل بهمئی دات کام نبودن ..من خودم تحقیقات بسیاری انجام دادم و فهمدم سایت شما خیلی درست توضیح میده واقعا از شما متشکرم .. امیدوارم بهمئی دات کام هر روز و روز معروف تر بشه
سلام
ضمن تشکر از ابراز محبت، نظر لطف و امید خیر جنابعالی، همانگونه که بارها گفته شد، بیان از اصالتها موجب افتخار میباشد زیرا که به درستی «ذات و اصالت لر» چیزی جز صفا، صمیمیت، صداقت و شجاعت نبوده است.
شما که کاسی را آریایی نمی دونی …..دریای کاسی(کاسپین) هم مرکز اقوام سکایی است ….عشایر باشی یعنی سکایی هستی …..قلمرو سکاها هم از کوه های آلتایی تا دریای سیاه بوده …..قدرت امپراطوری های ایران هم منشاش این عشایر بودن که سرباز و اسب در اختیار سپاه امپراطوری می گذاشتن……خود سرزمین ایران توان محدود کشاورزی و یکجانشینی داره…..افول امپراطوریهای ایران با از دست دادن این مناطق وسیع مرتعی در شمال شرق و شمال هند شروع میشه …..
سلام
۱- هستهی گفتار فوق نه نظرات شخصی نگارنده بلکه برگرفته از مکتوبات دکتر عباس بخشنده نصرت میباشد بنابراین اگر در آن به غیر آریایی بودن کاسیها اشاره شده، مستند به آثار ایشان میباشد.
۲- پاسخ ادمین سایت به احدی از مخاطبین به تاریخ ۱۳۹۳/۰۳/۲۵ (نزدیک به ۱۰ سال پیش) در بخش دیدگاههای پست نژاد قوم لر به شرح زیر عیناً یادآوری میگردد:
اصولاً بهمئی دات کام در رابطه با اینکه کاسیها مردمانی از تبار آریایی بودهاند یا خیر نظر خاصی ندارد مضاف بر اینکه درباره این موضوع میان پژوهشگران اختلاف نظر وجود دارد. مثلاً حسن پیرنیا در این رابطه مینویسد: «کاسیها مردمی بودند که در کوههای زاگرس نزدیک کرمانشاه امروزی سکنی داشتند. بعضی گمان میکنند که اینها قومی از مردمان آریانی بودند. چه ربالنوع بزرگ آنها ربالنوع آفتاب بوده و سوریاش نام داشته و این کلمه آریانی است». پیرنیا در جایی دیگر بیان داشته: «ادوارد مایر [مورخ آلمانی] بر این عقیده است که اینها [کاسیها] آریانی نبودهاند، ولی از همجواری با آریانها چیزهای زیاد از آنها اقتباس کرده بودند، از جمله اسم این ربالنوع آریانی بوده است»
۳- راهبرد بهمئی دات کام در باب موضوعات تاریخی به ویژه تاریخ باستان همانا دریافت نظرات گوناگون است و اگر هم در رابطه با تاریخ، نظر شخصی وجود دارد در حد و اندازه یک دیدگاه و البته سعی و تلاش بر آن است تا به دور از توهین به دیگران مطرح گردد؛ این موضوع از آن باب ذکر گردید که نیاز امروز جامعه بشری و مخصوصاً ایرانیان رواج فرهنگ گفتگو و تبادل نظر به دور از وهن میباشد.
ضمناً دیدگاه آن مخاطب به علت وجود عبارت توهینآمیز، قبل از انتشار، ویرایش و اصلاح گردید.