همانگونه که در پست تاریخ ایل بهمئی ذکر شد پیران و بزرگان بیان میدارند بهمئی یک ایل اصیل با منشاء نژادی واحد مبتنی بر روابط خویشاوندی پدرتباری است. وجود جد مشترک، مبنایی بود که بهمئیها عموماً سخت بدان باورمند بودند و خود را فرزندان نیای مشترکی بنام «بهمن» میدانستند.
به هر صورت و با ذکر مقدمهی فوق، در گفتار حاضر به تاریخ طایفه علاءالدینی در مقطع آغازین پرداخته میشود و میتوان آن را بنوعی ادامه همان داستان افسانهگونهی دکتر نادر افشار نادری دانست که حول نیای واحدی دور میزند و همانند داستان عموم بهمئیها و بهمن، در اینجا نیز زندگی علاءالدینیها تحت تأثیر جد مشترکی بنام علاءالدین (علاد) بوده است.
ضمناً برای شروع، طایفه علاءالدینی از آن جهت انتخاب گردید که علاءالدینیها در سالهای اخیر توانستند روایتهای شفاهی موجود در میان پیران و بزرگان طایفه را جمعآوری، جمعبندی و در نهایت مکتوب نموده بصورت کتاب درآورند؛ گویی ناگفته پیداست بنحوی که بارها اشاره گردید تبدیل شفاهیات به نوشته و سند میتواند از تغییر و تحریف در آن جلوگیری نماید.
به هر سوی چنانکه بهنقل از پیران و بزرگان گفته شد بهمن نیای بزرگ بهمئیها دارای دو فرزند سرشناس بنامهای احمد و مُهْمَد بوده است؛ مهمد نیز دارای فرزندانی بود که در این بین دو روایت نقل شده است:
- روایتی که یکی از فرزندان مُهْمَد را میسا دانسته و او را دارای سه فرزند بنامهای نورالدین، علاءالدین و مُهْمَد ذکر میکند.
- روایتی که میسا را دارای دو همسر و پنج فرزند شامل عبدل و عیسی از یک مادر، و نری (نورالدین)، مهمد و علاد (علاءالدین) را هم از مادری دیگر عنوان میکند.
ماندنی رگبارمقدم که روایات پیران و بزرگان علاءالدینی را جمعآوری و در قالب کتاب منتشر نموده، حکایت دوّم را نقل میکند که در ادامه با مقداری تلخیص مورد توجه قرار خواهد گرفت؛ رگبارمقدم نوشته است:
فرزندان میسا پنج نفر و از دو مادر بودند. عبدل و عیسی از یک مادر و سه فرزند باقی نیز از مادری دیگر. تا وقتی پدر زنده بود همه برادران باهم زندگی میکردند. امّا گویند که نری بر دیگر برادران مدعی ریاست بود. در این بین عبدل سهم خود را از آنچه داشتند برداشته و از آنها جدا گشته و در مکانی دیگر مسکن گزید. عبدل دارای فرزندی به نام «خلیل» بود که اولادش بعدها تشکیل طایفهای بزرگ داده و نام جد مشترک خویش یعنی خلیل را بر آن نهاده و نهایتاً با عنوان طایفه خلیلی در سازمان ایلی بهمئی سربرآوردند؛ عمده مراکز سکونت خلیلیها در منطقه بهمئی مهمدی گرمسیر در شمال غربی سرزمین بهمئی قرار دارد.
خلیل نیز به نوبه خود دارای پنج فرزند بنامهای طاهر، ولیمحمد، صفی، رهزا و مراد بود که اولاد یک نفر از آنان یعنی «مراد» به دلیل تحولاتی که بعدها صورت گرفت در سازمان اجتماعی طایفه علاءالدینی (دهه شیخ) قرار گرفته و اصطلاحاً با دهه شیخ علاءالدینی، برد و چو/خین و چو گشتند.
عیسی فرزند دیگر میسا نیز در این زمان از برادران خود جدا گشته، ابتدا به سردو از توابع منطقه بهمئی مهمدی سردسیر و سپس به رودتلخ در منطقه بهمئی احمدی سردسیر نقل مکان کرد امّا بعد از مدتی به دلیلی نامعلوم منطقه رودتلخ بهمئی را ترک گفته و نواحی لنده در منطقه طیبی گرمسیر مهاجرت و در روستای پاقلعه دزکوه در حوالی لنده سکونت اختیار کرد.
سه برادر دیگر یعنی نری، مهمد و علاد همچنان در کنار هم زندگی میکردند تا اینکه بعداز مدتی مادر آنان فوت میکند. پس از درگذشت مادر، نری بعنوان برادر ارشدتر تسلط بیشتری بر امور یافت؛ در این میان مهمد توانست خود را با وی وفق دهد و با او مدارا نماید ولی علاد برادر کوچکتر که هنوز ازدواج نکرده بود مخالفت خود را با برادر بزرگتر اعلام و از اوامر او سرپیچی میکرد.
پس از کش و قوسهای فی مابین نری و علاد که پادرمیانیهای مهمد نیز نتیجه نداد سرانجام روزی علاد بحالت قهر از منزل پدری رفته و بعنوان سهم ارثیه پدری، تفنگ سرپر [شاید هم زمانی دورتر بوده و سلاح شمشیر] را با خود بههمراه میبرد.
به هر تقدیر جدایی علاد از برادرانش در نهایت به ازدواج وی ختم میشود؛ رگبارمقدم در ادامه ذکر میکند که تمامی پیران و بزرگان علاءالدینی داستان جذاب و شنیدنی ازدواج جد و نیای خود را سینه به سینه به نقل از پدران و گذشتگان خود اینگونه تعریف میکنند که وقتی علاد تفنگ سرپر را با خود بههمراه برد و از برادران [نری و مُهْمَد] جدا گردید، مدتی در مناطق کوهستانی غارون و منگشت بهسر برده و با شکار و میوه درختان کوهی خود را سیر میکرد. علاد در این مدت اشکفتی را بهعنوان مسکن اصلی خود انتخاب و روزها به شکار میرفت و شبها به همان اشکفت برمیگشت که به این اشکفت «ککونگ» میگویند.
زندگی در دل کوهها و شکار مداوم و پیدرپی از یک سو علاد را انسانی ماهر در تیراندازی ساخته بود و از طرفی دیگر ترس از درندگان وحشی و مهیا بودن همیشگی، وی را چابک و ورزیده کرده بود تا در مواقع خطر بتواند از خود دفاع و نجات یابد.
سرانجام یک روز که علاد برای شکار رفته بود، در کوههای منگشت در حوالی مرقد امامزاده عبدالله (شاه منگشت) از دور دودی را مشاهده کرد که به هوا بلند شده بود. وقتی بدان سوی رفت، کپری را دید که مردی درون آن نشسته است؛ از او پرسید اینجا متعلق به کیست؟ مرد پاسخ داد: من شیخ سمار درویش (خادم) امامزاده عبدالله هستم و در این محل سکونت دارم. علاد هم که جوانی دلیر و شجاع بود خود را معرفی نموده و میگوید من علاد فرزند میسا هستم که از برادران خود جدا شدهام و در همین مناطق کوهستانی اطراف بهسر میبرم.
مدتی از این ملاقات میگذرد. روزی شیخ سمار میبیند شش نفر مرد غریب، سوار بر اسب نزدیک میشوند، او متوجه چهره پریشان و آشفته و حرکات غیرعادی آنان شده و دانست که مهمان نیستند بلکه رفتارشان نشان از نیت سوء دارد بنابراین دست به دعا برمیدارد و از خداوند میخواهد که او را یاری کند و علاد را برساند تا از او دفاع کند. پس فرزند خود روانه کوهها کرده و به او میگوید به دنبال علاد برود، شاید او را پیدا کرده و با خود به خانه بیاورد.
وقتی فرزند شیخ از خانه دور میشود، علاد را صدا زده و نهایتاً او را پیدا میکند. پسر شیخ دادخواهی پدر را به گوش علاد رسانیده، و بههمراه وی به سمت خانه شیخ به راه میافتند تا به نزدیکی خانه میرسند. امّا در اینجا علاد از رفتن به خانه شیخ خودداری میکند و به پسر میگوید: «من در همین تپه که مشرف بر خانه شماست میمانم و تو به خانه برو و به پدرت بگو که از دور مراقب شما هستم و خود را آماده مینمایم تا چنانچه به شما تعدی کردند از شما دفاع نمایم».
از سوی دیگر شیخ از مهمانان خود پذیرایی نموده و گویند یک رأس بز برای آنها ذبح کرد ولی بعداز صرف ناهار، شش مرد مهمان نیتشان آشکار شده بطوریکه دستهای شیخ را بسته و دختران و خانواده او را همراه با احشام با زور و تهدید به همراهی خود از خانه خارج کرده و به راه افتادند. در همین گیر و دارها و داد و فریادها، علاد که شاهد ماجرا بود، با آنها درگیر شده و به سمت مردان مهاجم شلیک کرده، توانست چهارنفر از آنان را از پای درآورد؛ دو نفر دیگر باقیمانده نیز موفق به فرار میشوند و منطقه را ترک میکنند.
در نتیجه رشادت و شجاعت علاد، شیخ، خانواده و احشام او باز میگردند. رگبارمقدم مینویسد: این اوّلین خون انسان بود که به دست علاد در دفاع از فردی مظلوم بر زمین ریخته شد.
شیخ سمار وقتی که شجاعت، جسارت، غیرت و مردانگی علاد را دید، وی را به خانه خود دعوت کرده و از بیم آنکه هجوم مجدد افراد بیگانه و راهزن، از علاد درخواست میکند چند روزی نزد وی بماند، علاد میپذیرد.
روزی شیخ به علاد پیشنهاد میدهد: من شش دختر دارم و علاقمند هستم یکی از آنها را به پاس این دفاعی که ما نمودهای به ازدواج تو دربیاورم؛ هرکدام را که مایل هستید انتخاب کن. علاد ابتدا نپذیرفت و گفت: من جوانی آواره و تنها هستم و در کوهها زندگی میکنم، مال و منالی ندارم که تشکیل خانواده دهم، شیخ پافشاری میکند. (گفته شده هدف از اصرار شیخ آن بود که هم خود را از تنهایی نجات دهد و به وسیله این ازدواج علاد را نزد خویش نگهدارد و هم اینکه میخواست جبران محبت و رشادت علاد را کرده باشد). در نهایت پس از اصرار زیاد، علاد راضی گشته و با دختر بزرگ شیخ که از یک پا میلنگید ازدواج نمود.
پس از رضایت علاد به ازدواج، شیخ به همراهی او و دختر نزد سادات قلعه سروستان رفته تا عقد جاری گردد. زمانیکه سید از شیخ سمار که با او آشنایی قبلی داشت پرسید این مرد کیست و چرا دخترت را به عقد او در میآوری، شیخ داستان را برای سید نقل کرده و سید نیز از غیرتمندی علاد تمجید نموده و میگوید که به علت آنکه علاد در راه دفاع از خانواده خادم (درویش) امامزاده، فداکاری کرده، آبرو و حیثیت دینی خادم را حفظ نمود، باید بر او نام علاءالدین را گذاشت، یعنی موجب سرافرازی دین. از آنزمان نام علاد را علاءالدین گفتهاند و اولادش را علاءالدینی؛ و هنوز هم فرزندان و نسلهای بعداز او با همین عنوان در سازمان ایلی بهمئی شناخته میشوند و نام میبرند.
پس از ازدواج، علاءالدین مدتی را نزد شیخ سمار سپری کرده و سپس به سوی برادران مادری خویش در منطقه لیراو بازگشته تا بعدها که اولادش ازنو به سمت نواحی غربی لیراو یعنی تنگه چویل و علاء نقل مکان کردند.
به هر صورت همانگونه که در تصویر نمودار درختی نیز آشکار است به گفته آگاهان محلی از علاءالدین دو پسر باقی میماند به نامهای «شیخ امیر» و «زیلو». وقتی پسرها بزرگ میشوند، دارای فرزندانی میگردند که طبق روایات پیران و بزرگان، پایهگذار دهههای علاءالدینی میگردند. سرگذشت اولاد علاءالدین و گروهبندیهای بعدی آنان در سازمان سیاسی اجتماعی ایل بهمئی خود حکایتی جداگانه دارد که مدنظر خواهد بود تا در چارچوب گفتارهای مستقل بدانها پرداخته شود.
باید گفت داستان علاءالدین دارای نکاتی میباشد که سعی خواهد شد به مهّمترین آنها که همان نکته اساسی مورد نظر دکتر نادر افشار نادری در افسانه بایوجمان و بهمن است پرداخته شود؛ البته پیش از آن بایستی بعنوان مقدمه اشارهای گذرا به انواع خویشاوندی نمود.
به گفته پژوهشگران، در جامعه عشایری سیستمهای خویشاوندی بر اساس سه نوع روابط آرمانی، نَسَبی و سَبَبی قرار دارد. در این جامعه، خویشاوندی تابع مجموعهای از تعهدات و مسؤلیتهای متقابل اجتماعی است که روابط اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و گاهی نظامی را در سرزمینی مشترک تحکیم میبخشد.
خویشاوندی آرمانی: در این سیستم، عضویت افراد نه تنها به دلیل خویشاوندی و قرابت خونی بلکه داشتن یک نیای مشترک آرمانی است که ایل یا طایفه به نام او نامیده میشود. این نوع بیشتر در میان لرتباران مشاهده میشود.
در این رابطه ضمن یادآوری بیان دکتر نادر افشار نادری در جزوه ارزشمند مونوگرافی ایل بهمئی که ذکر کردهاند «شاید افسانه پیدایش ایل بهمئی از حدود افسانه تجاوز نکند و واقعیت کاملاً مغایر این افسانه باشد ولی نکاتی در این افسانه وجود دارد که نباید آنها را نادیده گرفت» باید گفت ایشان با فرض بر آنکه حتّی اگر روابط بهمئی ها از نوع خویشاوندی آرمانی باشد، اساسیترین نکته داستان بایوجمان و بهمن را نیای مشترکی دانستهاند که تمام اعضای ایل بدان باورمند بوده و بر مبنای آن وظایف و تعهدات بسیار زیادی برای خود ایجاد و تمام زندگی اجتماعی و اقتصادی خویش را بر محور همان جد مشترک قرار میدادند؛ در همین راستا میتوان در حکایت علاءالدین و برادرانش نیز نکته اصلی را محوریت همان نیای واحد دانست که افراد را به یکدیگر متصل و تمام زوایای زندگی آنان را تحت تأثیر قرار میداد. گو اینکه علاءالدین در نهایت به نزد خویشاوندان پدری خود بازگشت. اهمیّت این نکته یعنی گووگری بعنوان پشتوانه، در زبانزدهای محلی نیز آمده آنجا که میگویند:
خویشاوندی نسبی: علاوه بر خویشاوندی آرمانی، روابط نسبی حقیقی نیز در میان ایلات و عشایر نقش پر رنگی ایفا میکند کمااینکه افزون بر دههها، عموم بهمئیها نیز خود را فرزندان حقیقی نیایی بزرگ میدانستند و سخت بدان باورمند بودند.
به هر روی این گونه اگرچه دو نوع پدرتباری و مادرتباری را در برمیگیرد ولی همانطور که اشاره گردید بنای روابط خویشاوندی در میان بهمئیها و بلکه تمام لرها بر نوع پدرتباری استوار است؛ در همین راستا محققین در اصطلاح جامعهشناسی و مردمشناسی، مجموعه افرادی که دارای نیای مشترک حقیقیاند را پدرتبار مینامند. پدرتباری عبارتست از رسم و قاعدهای که بر اساس آن فرد موقعیت اجتماعی خود را از پدر به ارث میبرد و به گروه خویشاوندی پدری که به آن خویشاوندی نسبی نیز گفته میشود، وابسته است. این شکل از خویشاوندی از نوع خانواده هستهای و یا گسترده است که از پدر، پسر، دختر و فرزندان پسری تشکیل میشود و فرزندان به نام پدر نامیده میشوند. در این سیستم اقتدار پدربزرگ چند نسل را در بر میگیرد.
گفته شده در سیستمهای پدرتباری تلاش بر این است که حجم خانواده همیشه رو به افزایش باشد و از قطع نسل فرزندان ذکور سخت در اندیشهاند زیرا دوام و بقای خانواده و روشن ماندن اجاق خانه را تنها به واسطه ادامه نسل فرزندان پسر میدانند.
خویشاوندی سببی: میگویند قاعدهای میباشد که ناشی از ازدواج با غیرخویشاوند است و در جامعه عشایری اهمیت ویژهای دارد زیرا این نوع خویشاوندی از یک سو سبب تحکیم موقعیت ایل و از طرف دیگر زمینهساز رفع دشمنیهای دیرینه است.
در حکایت علاءالدین نیز دو رابطه خویشاوندی نسبی پدرتباری (چه از نوع حقیقی باشد و یا آرمانی) و دیگری قرابت سببی (وصلت با خانواده شیخ) از طریق ازدواج خودنمایی میکند که هرکدام بنوبه خود اهمّیت اینگونه روابط را در نزد ایلات و عشایر لرتبار و مخصوصاً بهمئیها میرساند؛ شاید نمود بارز جایگاه آنها را افزون بر ضربالمثل ذکر شده بتوان در زبانزدی دیگر یافت که دکتر افشار نادری آن را از بهمئیها نقل میکنند:
به هر حال حقیقت امر هرچه باشد، میتوان یک واقعیت مسلم تاریخی به نام «بهمئی» را مورد عنایت قرار داد؛ بگونهای که میشود گفت در خاک بهمئی طوایفی زندگی میکردند که خود را بهمئی میدانستند و به اصالت خویش مفتخر بودند. بهمئیها نظام ارزشی و هویت خویش را از سرزمین، نژاد و روابط نسبی و سببی، زبان، دین و آئین، فرهنگ، آداب و رسوم، تاریخ و سازمان سیاسی خویش میجستهاند که در یک کلام نوع جهانبینی، مرام و خصلتهای آنان را شکل میداده است.
در پایان از نو خاطرنشان میگردد گرچه از نخستین سالهای قرن اخیر نظام سنتی ایلات و عشایر رو به ضعف نهاد بگونهای که روز به روز با گسترش هیمنه تکنولوژی در عصر صنعت و ارتباطات و نیز پیشرفت زندگی یکجانشینی و شهرنشینی، بیشتر و بیشتر تضعیف گردید تا آنجا که یاد و خاطرهای از آن در خیال و ذهن پیران و بزرگان باقی ماند، امّا انتظار این است اصالتهای فروزانی که چیزی جز صفا، صمیمیت، صداقت و شجاعت نبوده اند کماکان پابرجا بمانند.
بعنوان حسن ختام ضمن اینکه امید است قدمی ناچیز در راستای شناخت هویت و اصالتها برداشته شده باشد، مجدداً یادآوری میگردد مدنظر خواهد بود تا در آینده به سایر مقاطع تاریخ طایفه علاءالدینی و همچنین دیگر طوایف ایل بهمئی نیز در قالب گفتارهای مستقل پرداخته شود.
عالی
درود گووی ویسیم
سلام وقتتون بخیر من بنا بر یک اتفاق بتازگی متوجه شدم که از طایفه عجمی بهداروندها هستم، اجداد من در منطقه قلعه بالا در استان سمنان شهر شاهرود سکونت داشتن ک به روایتی با قلعه الموت و حسن صباح در ارتباط بودن، میخوام در مورد صحت و سقم اینکه واقعا این عجمی ها از طایفه علاالدین وند بختیاری هستن بدونم، ممنون میشم از راهنماییتون
سلام
مخاطب گرامی
جناب آقای عجمی
ضمن تشکر از توجه جنابعالی، در حال حاضر درباره عجمیهای استان سمنان و عجمیهای بهداروند بختیاری، اطلاعاتی در دست نمیباشد امّا پرسش آن مخاطب محترم مدنظر قرار خواهد داشت تا در صورت کسب هرگونه آگاهی، در همین مجال به اطلاع رسانده شود.
گیو این چه کاریه؟!
تاریخ طایفه علاءالدینی و ایل چرام و بویراحمد و … تو سایتت میبینم،
ولی هیچ ندیدم تاریخ طایفه نری میسا رو بذاری..
انصاف نیست،،
از تاریخ طایفه سترگ نری میسا هم بذار، از خودم تعریف نمیکنم همه انسان هستیم، ولی ما فرزندان سلبعلی برادر خلیل خان بزرگ، شخص افسانه ای ایل سترگ بهمئی هستیم و دوست داریم بیشتر از طایفمون بدونیم..
من پدرم تو بغل محمدعلی خان بزرگ، کودکیشو طی کرد و ما افراد بی تاریخی نیستیم، باید از ریشه هامون خبردار باشیم
از بایوجمان هم قرار بود اطلاعاتی بذاری گیوم، پس چی شد؟
ما گیوتیم اصالتمون از شاه ابوالقاسمه عزیز دلوم
واسه زحماتت خیلی ممنونم
سلام گئوی نریمیسام
ضمن سپاس از ابراز محبت و نظر لطف آن برادر محترم نسبت به نگارنده، جهت تبیین بیشتر موضوع، موارد زیر ارائه میگردد:
1- ابتدای به امر و از برای مقدمه خاطرنشان میشود همانطور که مکرر گفته شد، به مرور زمان به تمام ایلات و طوایف لر و از جمله ایل بهمئی و طبعاً طایفه نریمیسا پرداخته خواهد شد؛ منتها به سرانجام رسیدن آن نیازمند گذر زمان است؛ گویی بارها اشاره گردید بهمئی دات کام کماکان در ابتدای راه بوده و مطالب گوناگونی درباره بهمئی و دیگر همتباران لر باقیمانده که میتوان بدانها پرداخت. تا خداوند چه خواهد.
2- همانگونه که در سومین پاراگراف از گفتار فوق نیز گفته شد: «برای شروع، طایفه علاءالدینی از آن جهت انتخاب گردید که علاءالدینیها در سالهای اخیر توانستند روایتهای شفاهی موجود در میان پیران و بزرگان طایفه را جمعآوری، جمعبندی و در نهایت مکتوب نموده بصورت کتاب [نوشته ماندنی رگبارمقدم] درآورند» اهمیت این اقدام از آن بابت است که رگبارمقدم با بیش از 100 نفر از پیران و بزرگان بهمئی به ویژه علاءالدینی مصاحبه داشته و گزیدهای از دانستههای آنان را مکتوب نموده است.
3- چنانکه قبلاً هم گفته شد، به مبحث شجرهنامه ایل بهمئی و شخصیتهایی چون بایوجمان، بهمن و نورالدین هم پرداخته خواهد شد.
4- به طایفه نریمیسا در برخی گفتارها از جمله «بهمئیها در فارسنامه ناصری» اشاراتی گردیده. آخرین مورد نیز در یکی از تصاویر پست «ساختار سیاسی ایل بهمئی» (نمودار شماره 4) خواهد بود که طبق وعده داده شده در گفتار مذکور، به زودی منتشر میگردد؛ همچنین به فرزندان ملاعلیشیر از جمله خلیلخان و ملاسلبعلی در تصویر مورد نظر، اشاره شده. ضمناً با عنایت بدینکه آن برادر محترم دیدگاه خود را در پست «تاریخ طایفه علاءالدینی» درج نموده، به آگاهی گئوول عزیز علاءالدینی میرساند که در عکس نامبرده، از طایفه علاءالدینی و دلاورانش هم یاد شده است.
سلام گئو
ببین توروخدا من از کی منتظرم
یه قولی تو این پیام بالا بهم دادی
هنوز منتظرم…
درود گئوی نریمیسام
ضمن تشکر از صبر و شکیبایی آن برادر محترم، بدون شک به تدریج به همه ایلات و طوایف لر و از جمله ایل بهمئی و طبعاً طایفه نریمیسا پرداخته خواهد شد؛ منتها به سرانجام رسیدن آن نیازمند گذر زمان است؛ گویی بارها اشاره گردید بهمئی دات کام کماکان در ابتدای راه بوده و مطالب گوناگونی درباره بهمئی و دیگر همتباران لر باقیمانده که میتوان بدانها پرداخت.
ناگفته نماند تصویری که در کامنت پیشین بدان اشاره شد (ساختار سیاسی ایل بهمئی در دهه های 20 الی 40 شمسی) به تاریخ 1402/03/19 در گفتار ساختار سیاسی ایل بهمئی منتشر گردید که به ویژه در توضیحات آن شامل 58 خط به موضوعاتی چون طایفه نریمیسا، طایفه علاءالدینی و سایر طوایف بهمئی، دهه ملاعلیشیر (از جمله خلیل خان و ملاسلبعلی)، خوانین بهمئی، برخی وقایع و اتفاقات سیاسی در تاریخ بهمئی اشاراتی شده است.
در پایان ضمن پاسداشت «اصالت بهمئی» که چیزی جز صفا، صمیمیت، صداقت و شجاعت نبوده، مجدداً از همه پیران و بزرگان، آگاهان و مطلعین و بزرگوارانی که با همیاری و همراهی خویش، تهیه اطلاعات تصویر مذکور را ممکن ساخته و یاریگر بودند تشکر و قدردانی میگردد.
واقعا دمت گرم که ایقد اطلاعات در مورد ایلمون در اختیار ما گذاشتی دمت گرم ⚘⚘
سلام گئوی علاءالدینیم
ضمن سپاس از ابراز محبت آن برادر محترم، همانگونه که مکرراً اشاره گردید بیان از اصالتها موجب افتخار میباشد زیرا که به درستی «ذات و اصالت لر» چیزی جز صفا، صمیمیت، صداقت و شجاعت نبوده است.
اول گفت اسلحه سدپر بعدش گفت شاید شمشیر بعدا شلیک کرد به دزدها
گرفتن دختر لنگ شبیه داستان بایجمان همش ضدونقیض بعدشم محمدمیسا با علا مشکل داشت نه نریمیسا که تاالانم مشکلاتشون ادامه داره
سلام
1- اگر با دقت به متن نگریسته شود مشاهده میگردد که عبارت «شاید هم زمانی دورتر بوده و سلاح شمشیر» در علامت کروشه [ ] قرار دارد؛ ناگفته پیداست یکی از کاربردهای کروشه در نگارش فارسی زمانی است که توضیحی به اصل کلام افزوده میشود.
2- منظور آن مخاطب از عبارت «همش ضدونقیض» مشخص نمیباشد امّا:
الف) اگر مقصود از ضد و نقیض بودن، تفنگ سرپر و شمشیر باشد، همانگونه که گفته شد «توضیحی الحاقی در کروشه» بوده و ضدیتی با اصل موضوع ندارد کمااینکه در فرصت مناسب بدان «توضیح» پرداخته خواهد شد.
ب) اگر منظور مورد دیگری است آن را مشخصاً ذکر نموده، در غیرت اینصورت شایسته است از کلیگویی مبهم پرهیز کرد.
ضمناً درباره اینکه آن مخاطب ذکر کرده است «محمدمیسا با علا مشکل داشت نه نریمیسا که تاالانم مشکلاتشون ادامه داره» میبایست گفت اینکه بر اساس روایات سینه به سینه، علاءالدین و نورالدین در گذشتهی دور اختلافاتی داشتهاند، لزوماً و حتماً تناقضی با رویدادهای بعدی در گذر زمان ندارد.
مضاف بر اینکه عموم طوایف بهمئی و مِن جمله علاءالدینی و مهمدمیسا در تاریخ خود با داشتن سازمان سیاسی، همبستگیهای ارزشمندی را به نمایش گذاشتهاند که بهعنوان مثال یکی از آنها همیاری دلاوران و سلحشوران علاءالدینی و مهمدمیسا در جنگ سال 1316 بوده است.
در همین راستا و اهمیت سازمان سیاسی در جوامع بشری دوباره خاطرنشان میگردد چنانکه بارها گفته شد، انسان در هیبت موجودی اجتماعی نمیتواند به هدفهای مشترک دست یابد، مگر اینکه بهدرستی سازمان بیابد و قواعد معین طرز عمل را بپذیرد. کارگزاری که در سطح جامعه مسئول اجرای آن قواعد و رفتار است و اطاعت را تأمین میکند، حکومت نامیده میشود که در گذشته در میان لرها و از جمله بهمئیها توسط رهبرانی با عناوینی چون شاه، ایلخان، ایلبیگ، خان و کلانتر با همراهی دلاوران و سلحشوران راهبری میشده است.
بارها گفته شد نظام سیاسی و در رأس آن رهبران لر از ستونهای مهّم هویت جامعه لر بودهاند. دقیقاً به همین خاطر است که پس از سلسله شاهان لر (اتابکان)، مردم لر همبستگی، اتحاد و آسایش پیش از آن را بازنیافتند هرچند که امیران، والیان و خوانین لر تا حدودی توانستند انسجام و هویت جمعی لرها را در گذر زمانه حفظ کنند امّا در هر صورت جامعه لر دچار تفرقه و چنددستگی گشت تا آنکه سرانجام فقر شدیدی در زمان حکومت قاجارها گریبانگیر آنان شد؛ مضاف بر این با بر سر کار آمدن حکومت رضاشاه پهلوی، برخورد خشن با ایلات و طوایف لر، کشته شدن رهبران، دلاوران و سلحشوران به وقوع پیوست. امری که سرانجام با تحولات صورت گرفته در دهه چهل شمسی باعث شد مردم لر سازمان سیاسی خویش را به کل از دست دهند تا در ادامه رفته رفته به ورطهای از مشکلات عجیب و غریب خانمانسوز از تبعیض، محرومیت و فقر فزاینده گرفته تا عدم توانایی بایسته در حل و فصل اختلافات گرفتار آیند.
در پایان، سطوری چند ازنو یادآوری میگردد:
گذشته از اینکه حقیقت جد مشترک علاءالدینیها، نیایی آرمانی باشد یا حقیقی، و اینکه طبق روایت پیران و بزرگان در گذشتهی دور در زمان علاءالدین، مهمد و نورالدین چه اتفاقاتی صورت گرفته، بایستی اشاره کرد اینگونه روایتها در قامت بخشی از تاریخ و هویت بهمئی مورد توجه قرار میگیرد علی الخصوص که میتوانند گوشههایی از واقعیت و حقیقت را نیز درون خود مستتر داشته باشند گو اینکه روا نیست با نگاهی «ملا نقطهای» بدانها نگریست بلکه شایسته است به اهداف عالیه آنها نظر داشت؛ چنانکه در روایت فوق نیز مشاهده میشود علاءالدین پس از ازدواج به نزد برادران خویش بازگشته (گوو گوشت گووشه ایخره، خهسشه ور نیده)
سلام خسته نباشید .ایا از سر نوشت عیسی که یکی از پنج برادر هستش خبری هست .چون هیچ طایفه ای به این اسم نیست در منطقه . به جز عسوی ها سر آسیاب
سلام
مخاطب گرامی
جناب آقای محمد
ضمن تشکر از ابراز محبت آن برادر محترم، در متن گفتار فوق به نقل از کتاب جناب آقای ماندنی رگبارمقدم آورده شده که:
سلام کتاب علادینی کجا پیداکنم
سلام
مخاطب گرامی
جناب آقای موسی
آیا منظور جنابعالی کتاب جناب آقای ماندنی رگبارمقدم میباشد؟
سلام وقتتون بخیر کتاب طایفه علادینی ماندنی رگبار مقدم
می دونی کجا میشه پیدا کرد؟
اگه امکانش هست بهم ایمیل بزنید
سلام
مخاطب گرامی
جناب آقای جلالی اصل
با سپاس از ابراز محبت جنابعالی، برای تهیه کتاب مورد نظر میتوان با انتشارات چویل (یاسوج) هماهنگ نمود؛ البته این نکته که کتاب مذکور چاپ سال ۱۳۸۷ (پانزده سال پیش) میباشد را نیز بایستی مدنظر قرار داد.
تلفن: ۰۹۱۷۷۴۱۰۵۹۴
به هر تقدیر امید که شرایط اقتصادی شایستهای برای صنعت چاپ و نشر کتاب فراهم گردد تا نویسندگان هم با فراغ بال بتوانند برای انتشار و تجدید چاپ کتب خویش اقدام نمایند.